حزب توده ایران و ضربات ناشی از دو انشعاب تاریخی

حزب توده ایران و ضربات ناشی از دو انشعاب تاریخی

مهدی خانبابا تهرانی از اعضای «سازمان انقلابی حزب توده ایران» که از حزب توده انشعاب کرد.

۱۳۹۰/۰۷/۱۱

مهدی خانبابا تهرانی، چهره شناخته شده سیاسی و رسانه ای ایرانی سال هاست که مقیم اروپا است.

آقای خانبابا تهرانی فعالیت سیاسی خود را در دهه ۲۰ خورشیدی با عضویت در سازمان جوانان حزب توده ایران آغاز کرد و بعدها عضو آن حزب شد. وی پس از کودتای ۲۸ مرداد به صف منتقدین حزب پیوست و جزو انشعابیون این تشکیلات سیاسی بود که بعدا نام «سازمان انقلابی حزب توده ایران» را بر خود نهاد.

وی همچنین در تشکیل کنفدراسیون جهانی محصلین و دانشجویان ایرانی-اتحادیه ملی  مشارکت داشت.

مهدی خانبابا تهرانی در گفت و گویی به مناسبت هفتادمین سالگرد تاسیس حزب توده ایران، از تشکیل این حزب و سایر رویدادهای مربوط به آن تا زمان انشعاب منتقدین و ناراضیان و تشکیل سازمان انقلابی حزب توده ایران سخن گفته است.

شما چه نکاتی را درباره تاسیس حزب توده ایران و سال های فعالیت این حزب قابل طرح می دانید؟

پس از شهریور سال ۱۳۲۰ با رفتن رضا شاه فضایی در ایران به وجود آمد و به خاطر عدم ثبات حاکمیت دولت ایران قفل از دهان ها برداشته شد و فضایی برای فعالیت پدید آمده بود. به همین دلیل آزادیخواهان و بسیاری از روشنفکران، «حزب توده ایران» را پایه گذاری کردند.

این حزب در مرحله نخستین شکل گیری واقعا یک حزب ملی و تمام خلقی بود و اصلا مارکسیستی- لنینیستی نبود، هر چند افرادی با تمایلات سوسیالیستی در آن شرکت داشتند. البته در میان جامعه شناسان و تاریخ نگاران بحث بر سر این است که از روز نخست تشکیل این حزب، کمینترن و اتحاد شوروی در آن رخنه کرده بودند یا به دستور آنها تشکیل شد اما من باور ندارم با دستور، چیزی انجام شود.

زمینه تشکیل حزب توده به عنوان یک حزب ضدفاشیستی و یک حزب آزادیخواه شهری که تعلق شهروندی داشت به وجود آمد و بیشتر روشنفکران تحصیل کرده درخارج از کشور و به ایران بازگشته، از پایه گذاران حزب بودند.

حزب توده یک مرحله اول از زمان تشکیل تا سال ۱۳۲۵ دارد که در این مرحله یک حزب تمام خلقی و ملی بود و اقبال فراوانی در جامعه یافته بود. اما از سال ۱۳۲۵ با پیدایش فرقه دموکرات آذربایجان از یک طرف و طرح ملی شدن صنعت نفت از طرف دیگر، حزب توده به خاطر سیاست هایی که بر سر این دو مسئله اتخاذ کرد به تدریج سیمای وابستگی اش به اتحاد شوروی عریان شد.

در سال ۱۳۲۵ هنگامی که فرقه دموکرات آذربایجان شکل گرفت، خلیل ملکی برای سرکشی از طرف حزب به آنجا می رود و با مشاهده این که چگونه افراد فرقه دموکرات سینه چاک استالین هستند و عکس های استالین در مراکز حزبی آویخته شده است، برافروخته می شود و می گوید این عکس ها را بردارید اینها متعلق به ما نیستند. ملکی وقتی برمی گردد بحث گرایش ملی درون حزب در می گیرد با عده ای که خیلی به شوروی به بهانه پایگاه انقلاب جهانی و انترناسیونالیسم پرولتاریایی نزدیک شده بودند و به این ترتیب تضادی شکل می گیرد که منجر به انشعاب اول حزب می شود که همان انشعاب خلیل ملکی است.

حزب توده به رغم سیاست های کج و معوج و وابستگی که به شوروی نشان داد، در تکامل فرهنگ سیاسی ایران نقش بسیار مهمی داشت و حتی نقش تعیین کننده داشت. چون تنها حزبی بود که به صورت سازمان یافته و با فرهنگ و ادبیات معین وارد عرصه سیاست در ایران بعد از رضاشاه شده بود. اما به نظر من حزب در مهاجرت به تدریج زمین گیر شد چون تماس اش با ایران تقریبا قطع بود.مهدی خانبابا تهرانی

در طرح ملی شدن صنعت نفت زمانی که دکتر مصدق و یاران اش این مسئله را طرح می کردند، آقای احسان طبری جوان از روی تمایل فراوان و ناپخته ای که به انترناسیونالیسم پیدا کرده بود مقاله ای می نویسد و می گوید اگر دولت ایران امتیازی برای شرکت نفت جنوب قائل است باید چنین امتیازی را برای شوروی در قلمرو نفتی شمال هم قائل شود. این مسئله ضربه محکمی بود به حزب توده و چنین اظهار نظری حزب توده را از خواست ملی و منافع ملی جدا کرد.

اینها عواملی بود که باعث شد حزب توده را وابسته به شوروی بدانند، در حالی که به نظر من در آغاز پیدایش حزب توده این نبود که به دستور کمینترن و به عنوان یک حزب متمایل به شوروی تشکیل شده باشد. در اساسنامه حزب توده، این حزب نماینده منافع کلی طبقات جامعه ایرانی است.

مرحله دیگری که در مورد تاریخ حزب توده اشاره کنم، غیر قانونی شدن اش در سال ۱۳۲۷ است و دلیل آن هم ترور شاه به دست ناصر فخرآرایی بود.

ارتجاع آن زمان طوری استدلال کرد که این ترور را حزب توده ترتیب داده است. به این دلیل که ناصر فخرآرایی با عبدالله ارگانی دوست بود و او یکی از اعضای کمیته شهر تهران بود که با آقای کیانوری ارتباط داشت. آقای فخرآرایی وقتی می خواست شاه را ترور کند گویا به عبدالله ارگانی می گوید اگر شاه را از میان برداریم کارها درست می شود و من می خواهم این کار را انجام دهم.

عبدالله ارگانی که هنوز در قید حیات است و چندی پیش کتاب اش منتشر شده و پس از ترور ناموفق شاه سال های زیادی در زندان بود، این خبر را به آقای کیانوری می دهد و کیانوری می گوید به ما مربوط نیست. بعدها این اتهام به کیانوری و حزب وارد شد که او از این ترور اطلاع داشته و دکتر کشاورز درکتاب خود «من متهم می کنم» به این مطلب اشاره کرده و در پلنوم های حزب هم این مسئله چندین بار مطرح شده که نمی توان رهبری حزب را بر عهده داشت و در مورد چنین واقعه مهمی بی تفاوت بود و گفت به ما مربوط نیست.

کیانوری از این نظر مورد نقد رهبری حزب قرار گرفت، چون همان زمان رهبری حزب در سالگرد دکتر ارانی بر سر مزار او به امام زاده عبدالله رفته بودند و آقای کیانوری لحظاتی از آن مراسم غیب می شود و می گوید من باید بروم شاه عبدالعظیم و آنجا یک تلفن کنم. گویا او رفته بود تلفن کند تا از عبدالله ارگانی بپرسد سرانجام کار چه شد. این ظن به کیانوری برده می شد که او حالت آنارشیستی دارد و ماجرا را می دانسته است. به هر حال ارتجاع دنبال بهانه می گشت که حزب توده را غیر قانونی اعلام کند.

حزب توده ایران در بهمن سال ۱۳۲۷ بعد از تیراندازی به شاه غیرقانونی اعلام شد.
فعالیت حزب توده ایران پس از غیرقانونی شدن چگونه بود؟
در واقع، یک دوره دیگر برای حزب توده آغاز می شود. از سال ۱۳۲۷ تا کودتای ۲۸ مرداد که حزب به طور رسمی تعطیل می شود، به صورت پوششی فعالیت خود را آغاز می کند یعنی به صورت نهادها و جمعیت های اجتماعی مانند جمعیت صلح، جوانان دموکرات و جمعیت مبارزه با استعمار به مسئولیت یحیی خدابنده که بزرگترین تظاهرات در کشور را ترتیب می داد.

این جریان تا کودتای ۲۸ مرداد ادامه داشت و حزب توده به صورت نیمه مخفی فعالیت های اجتماعی- فرهنگی اش را در پوشش اینچنین ای ادامه داد. در آن دوران، حزب حیات داشت و رشد می کرد و می توان گفت تا کودتای ۲۸ مرداد یکی از قوی ترین احزاب آسیا بود.

با کودتای ۲۸ مرداد و لو رفتن سازمان افسری حزب توده و بیشتر ارگان های پنهان حزب، حزب توده ضربه مهلکی خورد و در آن زمان زندان ها پر شد و من خودم یکی از زندانیان پس از ۲۸ مرداد هستم که بعد از ترور گروه اول افسران، در زندان زرهی با آقای شاهرخ مسکوب در یک سلول بودیم و شاهد قلع و قمع و شکنجه های افسران توده ای شدیم.

ولی با این حال حزب هنوز به حیات خود ادامه می داد. هر چه فشار بر حزب بیشتر می شد گرایش به سمت شوروی از طرف حزب بیشتر می شد به ویژه این که نیاز داشت بعدها در خارج سکنی گزیند و بسیاری از رهبران حزب مجبور شدند در فاصله زمانی ۱۹۵۳ تا ۱۹۵۶ که کیانوری از ایران خارج شد به خارج بروند. من هم همان موقع به بهانه تحصیل و آزادی از زندان به شهر مونیخ آمدم. آن موقع بیشتر افراد حزب در آذربایجان شوروی بودند تا این که بخشی از آنها به مسکو منتقل شدند.

انشعاب دوم زمانی آغاز شد که بسیاری از جوانانی که به اروپا آمدند و یا در دانشگاه های ایران بودند، متوجه شدند رهبری حزب توده که گلیم درویشی خود را در بستر اردوگاه سوسیالیسم پهن کرده دیگر تحرک آن چنانی ندارد و با مسایل ایران دیگر همراه نیست و دور از جریان ها قرار دارد. بنابر این صدای نقد سیاست های حزب توده و نقد رهبری مهاجرت نشین که از پای افتاده بود و نمی توانست مسایل ایران را دنبال کند بلند شد.

از سال ۱۹۵۸ پس از مذاکرات آقای خروشچف با مسئولان آلمان شرقی، این کشور محل تبعید و نشست سیاسی سران حزب توده شد و به تدریج رهبران حزب توده به آلمان شرقی رفتند و در لایپزیک مرکزیت تشکیل دادند. با انتشار مجله «دنیا» و تکیه بر جنبش دانشجویی که در اروپا و به ویژه آلمان شکل گرفته بود، آنها توانستند سازماندهی حزبی جدید داشته باشند.

این نگاهی گذرا بود به فعالیت حزب توده ایران و باید بگویم حزب توده به رغم سیاست های کج و معوج و وابستگی که به شوروی نشان داد، در تکامل فرهنگ سیاسی ایران نقش بسیار مهمی داشت و حتی نقش تعیین کننده داشت. چون تنها حزبی بود که به صورت سازمان یافته و با فرهنگ و ادبیات معین وارد عرصه سیاست در ایران بعد از رضاشاه شده بود. اما به نظر من حزب در مهاجرت به تدریج زمین گیر شد چون تماس اش با ایران تقریبا قطع بود.

در دوره ای که شما اشاره کردید، شاهد دو انشعاب بزرگ در حزب توده ایران بودیم، اول انشعاب خلیل ملکی و همفکران اش بعد از شکست فرقه دموکرات آذربایجان و کردستان. دوم، گروه بزرگی که تحت عنوان «سازمان انقلابی حزب توده ایران» و در دهه ۳۰ بعد از متلاشی شدن شبکه های حزبی در پی کودتای ۲۸ مرداد به وجود آمد. از نظر آسیب شناسی در مورد حزب توده، چه دلایلی باعث این انشعاب ها شد؟
شکست تمایل میهن دوستی حزب توده در نزدیکی به فرقه دموکرات آذربایجان و وابستگی این فرقه به شوروی یکی از دلایل اساسی بود که برخی از روشنفکران برجسته ایران را سرخورده کرد. با سرخوردگی خلیل ملکی از وابستگی حزب دموکرات به شوروی و نصب عکس های استالین در تمام مراکز فرقه، این بحث بالا گرفت.

البته تمایل و لحاظ کردن منافع شوروی در حرکت های سیاسی حزب به خصوص با آمدن سرگی کافتارادزه، معاون وزیر خارجه شوروی، که برای قرارداد نفت به تهران آمده بود و میتینگی که با عکس های استالین ترتیب دادند، باعث شد افرادی چون جلال آل احمد که عضو تحریریه مجله «مردم» بود و خلیل ملکی از حزب توده ایران بریده شوند.

خوشبختانه در انشعاب اول این اقبال برای منشعبین وجود داشت که نیروی خودشان را در خدمت نهضت ملی ایران قرار بدهند که برای ملی شدن نفت به رهبری دکتر مصدق به وجود آمده بود و به جرأت می توان گفت که خلیل ملکی و نیروی سومی ها یکی از معماران اصلی جبهه ملی بودند که با توانایی ها و تجارب خود از حزب توده و کار سازمانی توانستند حزب «زحمتکشان ایران» را به رهبری آقای مظفر بقایی و آقایان ملکی و زهری به عنوان بزرگترین تشکیلات در مقابل حزب توده ایران به وجودآورند و در خدمت حرکت جبهه ملی و دکتر مصدق قرار بگیرند.

حتی بعد از کودتای ۲۸ مرداد نیروی سوم توانست تا حدودی خودش را حفظ کند. بخشی هم که به خارج از کشور آمده بود جامعه سوسیالیست های ایران را درست کرد که یکی از منضبط ترین و روشن بین ترین نهادهای سیاسی خارج از کشور بود و در سامان بخشی کنفدراسیون جهانی هم نقش اساسی داشت.

در انشعاب اول از لحاظ عددی تعداد کمتری از حزب بیرون رفتند ولی از روشنفکری حزب کاسته شد. بسیاری از روشنفکرانی که در حزب توده ایران نامی داشتند بیرون رفتند و باید برای ماندگاری در تاریخ یادآوری کنم که در شب انشعاب ملکی بسیاری از رفقایی که بعدا رهبری حزب توده را دردست گرفتند، حتی آقای کیانوری و قاسمی و طبری به آقای ملکی تمایل داشتند. به طوری که گفته می شود چند شب پس از این انشعاب، رادیو باکو انشعاب را به استعمار انگلیس و سفری که ماه ها پیش آقای ملکی برای شرکت در سندیکای کارگری به انگلستان رفته بود، منتسب کرد و گفت انشعاب جدید دست نشانده استعمار است.

از آن زمان بسیاری از کسانی که با ملکی موافق بودند چون صدا از اتوریته شوروی می آمد پشت می کنند و به حزب توده ایران برمی گردند و ملکی می ماند و یارانی که با او «نیروی سوم» را تشکیل دادند. نیروی سومی ها در دوره بعد از انشعاب با انتشار مجلات و کارهای فرهنگی شان، بخشی از فرهنگ سوسیالیستی ایران بودند و به زبان امروز آنها سوسیال دموکرات های ایران بودند.

 در مورد انشعاب دوم چطور؟
انشعاب دوم زمانی آغاز شد که بسیاری از جوانانی که به اروپا آمدند و یا در دانشگاه های ایران بودند، متوجه شدند رهبری حزب توده که گلیم درویشی خود را در بستر اردوگاه سوسیالیسم پهن کرده دیگر تحرک آن چنانی ندارد و با مسایل ایران دیگر همراه نیست و دور از جریان ها قرار دارد. بنابر این صدای نقد سیاست های حزب توده و نقد رهبری مهاجرت نشین که از پای افتاده بود و نمی توانست مسایل ایران را دنبال کند بلند شد.

در حالی که بین جوانان و در دانشگاه های داخل کشور فکر انقلابی و رادیکال جوشان شده بود، در خارج از کشور هم به خاطر انقلاب کوبا و جریان ریشوهایی که از کوه ها سرازیر شدند و کوبا را فتح کردند، آنها مدلی شده بودند برای جوانانی که به حزب توده ایران علاقه داشتند؛ از بیژن جزنی در داخل کشور گرفته تا آدم هایی چون نیکخواه و من که دیگر نمی توانستند پذیرای حزب توده باشند. در نتیجه، انشعاب به تدریج زمینه پیدا کرد.

در نقدهایی که به حزب وارد شد و مسافرت هایی که انجام دادیم، ما حزب را به عنوان یک حزب انقلابی سوسیالیستی قبول نداشتیم که می تواند تغییر بنیادی درایران به وجود آورد. این حرف بیهوده است اگر برخی ها بگویند ما از روز اول دنبال سیاست چین بودیم. ما فکر می کردیم باید مانند جوانان کوبا به سمت مردم برویم و به رهایی آنها کمک کنیم.

درست است که انشعاب سازمان انقلابی حزب توده با پیروزی انقلاب کوبا همزمان شد، ولی به نوعی، ملهم از اختلافات چین و اتحاد شوروی سابق بود و نیز اختلافی که در اردوگاه های سوسیالیستی در مورد مسایل گوناگون بروز کرد. در عین حال که شاهد انشعاب در حزب توده هستیم در خیلی از احزاب سنتی کمونیستی جهان هم شاهد انشعاب هستیم. انشعاب کنندگان به طور کلی به جنگ چریکی گرایش داشتند. به نظر شما انشعاب دوم از این مسایل تاثیری نگرفته بود؟

بله ۱۰۰ درصد همین طور است. زمانی که ما نقد حزب توده را شروع کردیم، اختلاف چین و شوروی آغاز نشده بود. چینی ها، پس از نقد ما به حزب توده، تازه اولین انتقادهای خود را به رویزیونیسم مدرن شروع کردند. مرکز این نقد هم تولیاتی، دبیرکل حزب کمونیست ایتالیا، با نظرات رفرمیستی اش و آقای موریس تورز از فرانسه و بعد هم حزب کمونیست ژاپن بود.

در آن زمان، هنوز شوروی و چین کاملا از هم نبریده بودند و الگوی ما جوانان کوبا بود، چون انقلاب کوبا حتی نسل جوان آمریکای لاتین را هم متاثر کرده بود و در چند کشور آمریکای لاتین جنگ های پارتیزانی به وجود آمده بود.

در نقدهایی که به حزب وارد شد و مسافرت هایی که انجام دادیم، ما حزب را به عنوان یک حزب انقلابی سوسیالیستی قبول نداشتیم که می تواند تغییر بنیادی درایران به وجود آورد. این حرف بیهوده است اگر برخی ها بگویند ما از روز اول دنبال سیاست چین بودیم. ما فکر می کردیم باید مانند جوانان کوبا به سمت مردم برویم و به رهایی آنها کمک کنیم.

درست است که بعدا چینی ها تاثیر عمیقی بر این قضیه گذاشتند و با آمدن چین، سازمان انقلابی به آن سو کشیده شد و حتی یک انشعاب کوچک اولیه هم در سازمان انقلابی به وجود آمد؛ بین افرادی که طرفدار کاسترویسم یا طرفدار راه محاصره شهرها از طریق دهات بودند. یک تیم هم به کوبا رفته بود تا جنگ های پارتیزانی مدل چه گوارا و کاسترو را بیاموزد.

بعدا یک تیم دیگر با چینی ها تماس گرفت و برخی از رهبران سازمان انقلابی می خواستند با دو دست از دو کاسه غذا بخورند. این حتی موجب اختلاف شد و آخر به جلسه کادرها کشید و درآنجا انشعاب بزرگ سازمان انقلابی شکل گرفت. چین زمانی به عنوان یک وزنه بزرگ آسیایی خیلی برای افراد کشش داشت و سازمان انقلابی که آخر سر برده و اسیر استراتژی محاصره شهرها از طریق دهات شده بود، وقتی خواست انشعاب را توجیه کند، مرا به عنوان فردی که این تئوری را قبول ندارد و به قیام شهری اعتقاد دارد و ضد اندیشه مائو است معرفی کردند.

انشعاب بزرگ سازمان انقلابی، انشعابی بین کادر رهبری و پایه سازمان بود. یک عده به نام کادرها آمدند و عده ای هم به نام سازمان انقلابی کار خود را با دنباله روی از چین ادامه دادند. این داستان تا انقلاب ایران ادامه یافت و در انقلاب ایران هم اینها در خط اول از جمهوری اسلامی دفاع می کردند، تحت این که انقلاب ایران ضد امپریالیست است و با تئوری وحدت بین اسلام و سوسیالیسم و ملی گرایی، موضع خود را توجیه می کردند.

آنها در پیروی از خط امام و جمهوری اسلامی ماندند تا زمانی که دوباره اختلافات پیدا شد و عده زیادی از بچه های سازمان انقلابی تن به مبارزه مسلحانه دادند و خیلی ها از آنها از بین رفتند و آن جریان پاشیده شد. این چنین بود که عمر سازمان انقلابی به عنوان یک حرکت بزرگ انشعابی پایان یافت.

به عنوان نکته آخر، باید اشاره کنم آقای کیانوری بعد از انقلاب در روزنامه «مردم»، وقتی سخن از انشعابات حزب توده به میان آورد گفت انشعاب دوم که در سالیان نخست دهه ۶۰ میلادی در اروپا شکل گرفت و تبدیل به سازمان انقلابی شد، نسبت به انشعاب اول ضربه بزرگتری به حزب توده زد، چون ۷۰ درصد از کار حزب توده را با خود برد.

این حرف کیانوری درست است و دیگر چیزی برای حزب توده باقی نمانده بود، چون کنفدراسیون جهانی هم در دست نیروهایی چپی بود که یا مائوئیست بودند یا کاسترویست یا آدم هایی بودند در خط انقلاب قهرآمیز و در واقع حزب توده در آن زمان منفرد شده بود.