رفیقی که معنای کامل رفاقت بود.

رفیقی که معنای کامل رفاقت بود.
اولین دیدار من با شاهرخ مسکوب در نیمهی سال ۱۳۳۳ در مقرّ زندان زرهی تهران بود.
بعد از کودتای ۲۸ مرداد سال ۱۳۳۲ عدهی زیادی از کادرها و فعالان و افسران وابسته به حزب توده دستگیر شدند. شاهرخ هم، که در فعالیت تشکیلاتی شرکت داشت، دستگیر شده بود.
زندان لشکر دو زرهی، که تیمور بختیار فرمانده آن بود، محل اصلی شکنجهی فعالان سیاسی و بازجویی از آنها بود. مسکوب را هم به شدت شکنجه کرده بودند، به طوری که مچ دستهایش از فشار دستبند قپانی سیاه شده بود. چنانکه خودش برایم تعریف کرد، موقع دستگیری در خیابان از پشت پتو روی سرش انداخته بودند، چون نمیخواستند متوجه شود چه کسی او را لو داده و باعث دستگیری او شده است.
پس از اینکه ماموران در حمامهای مقرّ لشکر دو زرهی مرا هم حسابی مشت و مال دادند، به اتاق کوچکی فرستادند که مسکوب هم آنجا بود. در آنجا بیشتر از یک ماه در یک فضای چند متری با هم بودیم.
ادامهی خواندنامشب تولد دوست عزیزمان مهدی، فرصتی برایمان بوده است که مبارزات سیاسی چند دههی گذشتهی او را بزرگ داریم.
همچنان که اکثر شما بهتر از من میدانید، بهویژه از میانهی دههی سی شمسی که خانبابا برای ادامهی تحصیل به آلمان آمد مبارزات سیاسی و دانشجوییِ ایرانیانِ خواهانِ آزادی و دموکراسی در خارج از کشور با نام او عجین شده است. تلاشهای اولیه برای همسو کردن محفلهای دانشجویان، به تشکل بیهمتای جنبش دانشجویی در کنفدراسیون دانشجویان ایرانی انجامید، که تأثیری انکارناپذیر در مبارزه با استبداد نظام شاهنشاهی داشت. به جرأت میتوان گفت که از آن سالها نام و آوازهی مهدی خانبابا تهرانی از سرنوشت آن مبارزات و از خوب و بد آن تلاشها غیرقابل انفکاک است. مهدی بی آنکه در چارچوب محصورات و محذورات تشکیلاتی و ارگانهای اجرایی گرفتار آید، بهخاطر ویژگیهای شخصی خود در بطن و قلبِ همهی تصمیمگیریها و سیاستگذاریها قرار میگیرد و واقعاً نقشی بی همتا در سرنوشت و سرانجام این مبارزات عهدهدار میشود. از اواخر دههی ۳۰ تا رسیدن به انقلاب ۵۷ در جنبش سیاسی و دانشجویی خارج از ایران کمتر موردی خواهیم یافت که خانبابا تهرانیِ ما در آن غایب بوده باشد. در اتحادها و اتفاقها همچنانکه در گسستها و انشعابات شاید ناگزیر شاید هم گریزپذیر.
میدانیم که متاسفانه انقلاب ۵۷ مهدی و همهی ما را به خواستهها و آرزوهایمان رهنمون نگردید. آنچه در تصور داشتیم به بار ننشست. بر این نکته مهدی به کرّات و با جرات در گفتارها و مصاحبههای نوشتاری، تصویری و رادیویی انگشت گذارده است و این یکی از آن ویژگیهای شخصی اوست که من نیازمند تصریح می دانم.
پس از انقلاب به اصطلاح شکوهمند، زمانیکه خانبابای ما به اجبار دوباره راه مهاجرت و دوری از ایران گزید، از شورای ملی مقاومت در اول راه تا روزی که در جلسهی افتتاحیهی اتحاد جمهوریخواهان با شعر شاملو به سردمداران نظام خطاب کرد که: «ابلها مردا، عدوی تو نیستم من، انکار توام» در سرنوشت اتحادها نقشی بیبدیل بازی کرده است.
ادامهی خواندنهدف محمدرضا شاهید در برنامه نامها و یادها بررسی تاریخ و دانستهها از سوی کسانی است که یا خود نقشی در حوادث و اتفاقات تاریخی ایران داشتهاند و یا به واسطه تخصص، گفتههای آنان میتواند سنجش و قضاوت را برای ما آسان کند.
مجموعه “ناظران میگویند” بیانگر نظر نویسندگان آن است. بیبیسی میکوشد تا با انتشار مطالبی از طیفهای گوناگون، چشمانداز متنوع و متوازنی از دیدگاهها ارائه دهد. در این مطلب عباس میلانی، پژوهشگر و رییس مرکز مطالعات ایرانشناسی دانشگاه استانفورد، درباره مهدی خانبابا تهرانی از فعالان سیاسی چپگرا نوشته است.
پیش از آنکه ببینمش، ذکرش را شنیده بودم. کنگره کنفدراسیون تازه تمام شده بود. یکی از دوستان – دقیقتر یکی از “رفقا” – تازه از کنگره برگشته بود. برای ما مشتاقان، جایگاهش مثل یک حاجی تازه از مکه برگشته بود. گرچه گوسفندی پیش پایش قربانی نکردیم، ولی با همان ولع هر مؤمن مشتاق، به هر واژه و هر کلامش میآویختیم. جنگ بین “انقلابیون” و “انحلال طلبان” و “تجدیدنظرطلبان” و “نمایندگان بورژوازی ملی” مغلوبه شده بود. طبیعتا همانطور که به قول سعدی، “همه کس را عقل خود به کمال نماید”، ما هم هرکدام خود را “انقلابی” و مومن و دیگران را “رافضی” و “منحرف” میدانستیم. “رفیق” میگفت در گوشهای از سالن انتظار کنگره، مهدی خان بابا، به دیواری تکیه زده بود و دایم به چوب سیگار بلندش، پک میزد. “چوب سیگار بلند” را طوری گفت که انگار تجسم تمام انحرافات اخلاقی و اجحافات بورژوازی بود. میگفت عدهای از نوچههایش دورش را گرفته بودند. میدانستم که طرفداران “رافضیها” نوچهاند و طرفداران “ما” همان “جوانان انقلابی”. پرسیدم این مهدی از کدام قبیله است. به لحنی که سرکوفت در آن مستتر بود – یعنی مرتیکه تو دیگر چه جور “انقلابی” هستی که نام این “دشمن خلق” را نمیشناسی – نقال جمع ما گفت، “خان بابا از رهبران انحلال طلبان است.”
ادامهی خواندنچند روز پیش با مهدی جان خانبابا تهرانی یکی از نامدارترین و پر تجربه ترین چهره های جنبش چپ ایران تلفنی در تماس بودم. پیر دهر ۸۶ ساله سیاست ایران که گذشته از دو نظام استبدادی سلطنتی و دینی، سالها است با بیرحمی طبیعت و بیماری نیز دست و پنجه نرم کرده و جراحی های سختی را پشت سر گذرانده با پیش دستی در تماس تلفنی سخت شرمنده ام کرد. البته سال گذشته در فرانکفورت جویا احوالش و مشتاق دیدارش بودم. اما به دلیل آن که در بیمارستان به سر می برد، موفق به دیدارش نشدم. تنها پس از بازگشت به سوئد تلفنی گپی زدیم. اکنون نیز خجلت زده شدم که چرا به جای پرسش از این و آن مستقیما جویای احوالش نشده بودم. نمی خواهم درباره سخنان دلگرم کننده اش درباره تکاپوها و نگاه سیاسی ام که شنیدن آن در این وانفسا – آن هم از پیر دهر سیاست ایران – انرژی بخش جان و روان آدمی است، حرفی بزنم. یادآوری او درباره نخستین دیدارمان در سمیناری در فرانکفورت در نیمه دوم دهه هشتاد و سپس دیدارمان در لس آنجلس ده سال پس از آن، نشان از تداوم ذهن پویا و پر تحرک او داشت که نه سالخوردگی و نه بیماری نتوانسته خللی درآن وارد کند.
در سمینار فرانکفورت (که در همان جا زنده یاد هماناطق در سخنرانی اش با میرزا آقا کرمانی را بنیان گذار نخستین حزب الله خواندن همه را شگفت زده کرد) خانبابا تهرانی را از نزدیک برای نخستین بار ملاقات کردم. به یادم آورد که در آنجا بود که با “اصغر” (اسم مستعار پیشین من) و نظراتم که بر دلش نشست آَشنا شد. من اما خانبابا و آوازه اش را بسی پیش از این شنیده بودم. در سال ۱۹۸۲ یا ۱۹۸۳ به همراه هیئتی به سفر کردستان آمده بود و میهمان حزب دمکرات کردستان و قاسلمو بود. با آن که علاقه مند دیدارش بودم امکان آنرا نیافتم. تنها از طریق زنده یاد منصور حکمت و پاره ای دیگر از رهبران بعدی حزب کمونیست درباره تیز هوشی، طنز قدرتمند و حاضر جوابی کم نظیر خان باباتهرانی که جلب توجهشان را کرده بود، شنیدم.
نمی خواهم در این یادداشت به تحولات و فراز و نشیب های زندگی سیاسی مهدی خانبابا جان تهرانی بپردازم. ای کاش تاریخ نگاران بدور از هر تعصب و پیشداوری یا ملاحظه گری و در بستر بلندای تاریخ چنین کنند. گرچه خانبابا تهرانی نه تنها در گفتگو با حمید شوکت در “نگاهی از درون به جنبش چپ”، بلکه در گفتگوهای بسیاری درباره بخش مهمی از خاطرات خود سخن گفته است. در این یادداشت تنها می خواهم در راستای ایمیلم به او پس از گفتگوی تلفنی اخیر مان نکاتی را بیافزایم. در آن ایمیل نوشتم:
ادامهی خواندناین عکسها مربوط به زمانی است که فروغ به همراه برادران و خواهر کوچکاش در شهر مونیخ ساکن بودند.
همزمان آقای مصطفی اسکویی و همسرش خانم مهین اسکویی که از هنرپیشگان نامدار ایران بودند، در این شهر استودیویی برای تربیت هنرمندان جوان و علاقمند دایر کرده و در ضمن به دوبلاژ فیلمهای آلمانی به زبان فارسی اشتغال داشتند.
جمع حاضر در این عکسها و خانم فروغ فرخزاد در دوبلهی فیلم «بدون تو ظلمت است» بهزبان فارسی شرکت داشتند.
ادامهی خواندناین کتاب حاوی برخی از مقالاتیست که در «هفتهنامه اتحاد چپ» دربارهی «ولایت فقیه» و برداشتهای ولایتفقیهیون و خواستاران روحانیسالاری از دموکراسی، کشورداری و نظام دولتی و غیره آمده بود.
اتحاد چپ از جملهی اولین سازمانهای جنبش چپ بود که ماهیت جریان ارتجاعی و واپسگرای ولایتفقیه را به مثابهی یکی از خطرات عمدهای که شکوفایی جنبش کارگری را به طور اخص و آزادی و آزادمنشی را به طور اعم مورد تهدید جدی قرار میداد، شناخت، پایگاه طبقاتی آن را تبیین نمود و به افشای آن پرداخت.
برای دانلود کتاب کامل با ساختار پیدیاف اینجا کلیک کنید.
گفتگوی حبیب لاجوردی با مهدی خانبابا تهرانی در سال ۱۹۸۳ در پاریس