نوشته‌ای از مهرداد درویش‌پور

چند روز پیش با مهدی جان خانبابا تهرانی یکی از نامدارترین و پر تجربه ترین چهره های جنبش چپ ایران تلفنی در تماس بودم. پیر دهر ۸۶ ساله سیاست ایران که گذشته از دو نظام استبدادی سلطنتی و دینی، سالها است با بیرحمی طبیعت و بیماری نیز دست و پنجه نرم کرده و جراحی های سختی را پشت سر گذرانده با پیش دستی در تماس تلفنی سخت شرمنده ام کرد. البته سال گذشته در فرانکفورت جویا احوالش و مشتاق دیدارش بودم. اما به دلیل آن که در بیمارستان به سر می برد، موفق به دیدارش نشدم. تنها پس از بازگشت به سوئد تلفنی گپی زدیم. اکنون نیز خجلت زده شدم که چرا به جای پرسش از این و آن مستقیما جویای احوالش نشده بودم. نمی خواهم درباره سخنان دلگرم کننده اش درباره تکاپوها و نگاه سیاسی ام که شنیدن آن در این وانفسا – آن هم از پیر دهر سیاست ایران – انرژی بخش جان و روان آدمی است، حرفی بزنم. یادآوری او درباره نخستین دیدارمان در سمیناری در فرانکفورت در نیمه دوم دهه هشتاد و سپس دیدارمان در لس آنجلس ده سال پس از آن، نشان از تداوم ذهن پویا و پر تحرک او داشت که نه سالخوردگی و نه بیماری نتوانسته خللی درآن وارد کند.

در سمینار فرانکفورت (که در همان جا زنده یاد هماناطق در سخنرانی اش با میرزا آقا کرمانی را بنیان گذار نخستین حزب الله خواندن همه را شگفت زده کرد) خانبابا تهرانی را از نزدیک برای نخستین بار ملاقات کردم. به یادم آورد که در آنجا بود که با “اصغر” (اسم مستعار پیشین من) و نظراتم که بر دلش نشست آَشنا شد. من اما خانبابا و آوازه اش را بسی پیش از این شنیده بودم. در سال ۱۹۸۲ یا ۱۹۸۳ به همراه هیئتی به سفر کردستان آمده بود و میهمان حزب دمکرات کردستان و قاسلمو بود. با آن که علاقه مند دیدارش بودم امکان آنرا نیافتم. تنها از طریق زنده یاد منصور حکمت و پاره ای دیگر از رهبران بعدی حزب کمونیست درباره تیز هوشی، طنز قدرتمند و حاضر جوابی کم نظیر خان باباتهرانی که جلب توجهشان را کرده بود، شنیدم.

نمی خواهم در این یادداشت به تحولات و فراز و نشیب های زندگی سیاسی مهدی خانبابا جان تهرانی بپردازم. ای کاش تاریخ نگاران بدور از هر تعصب و پیشداوری یا ملاحظه گری و در بستر بلندای تاریخ چنین کنند. گرچه خانبابا تهرانی نه تنها در گفتگو با حمید شوکت در “نگاهی از درون به جنبش چپ”، بلکه در گفتگوهای بسیاری درباره بخش مهمی از خاطرات خود سخن گفته است. در این یادداشت تنها می خواهم در راستای ایمیلم به او پس از گفتگوی تلفنی اخیر مان نکاتی را بیافزایم. در آن ایمیل نوشتم:

“مهدی جان خانبابا تهرانی بس گرامی! از شنیدن صدای گرم پیردهری که با پشت سر گذاشتن فراز و نشیب های بیش از ۶ دهه در عرصه سیاست و فرهنگ و جهان روشنفکری همچون سرو ایستاده است، سخت خوشحال شدم. پس از زنده یاد آخوان ثالث (در حوزه فرهنگ و ادب) کسی را همچون شما نماد تاریخ زنده ایران ( در عرصه سیاست) به خاطر ندارم. سخنان صمیمیمی شما براستی برایم سخت دلگرم کننده بود. برای شما در ایام سخت بیماری که پشت سر گذاشته اید تندرستی و بهترین ها را آرزو می کنم. با اجازه شما حتما در روزهای آینده با عکسی مشترک درباره سروی که همچنان سرافراشته ایستاده است، یادداشتی در فیس بوک خواهم نوشت. به همسر گرامی تان سلام مرا برسانید.”

سخن گفتن از خانبابا و با خانبابا تنها سخن گفتن از امروز و فردای ایران نیست، روبرو شدن با تاریخ زنده و جاندار سیاست طی هفت دهه پیشین است. کسی که در سالیان ۳۰ به فعالیت سیاسی چپ روی می آورد و پس از کودتا علیه مصدق توسط شاه زندانی می شود. ۶۰ سال پیش به آلمان می رود. سال ۴۳ از حزب توده انشعاب می کند و سازمان انقلابی را پایه می گذارد. در آلمان نیز به جرم فعالیت در یک سازمان براندازی مخفی به زندان می رود. در چین به دیدار مائو می رود. سپس جریان کادرها را با مجید جان زربخش و تعدادی دیگر پایه می گذارد. در اوان انقلاب همراه با پاک نژاد و متین دفتری و تعدادی دیگر جبهه دمکراتیک ملی را پی می ریزد و همراه با آن به شورای ملی مقاومت می پیوندد، اما پس از اندی از آن جدا می شود. در هنگام تشکیل اتحاد جمهوری خواهان از دست اندرکاران موثر و نخستین آن بود. اکنون نیز با آن که با هیچ سازمانی کار نمی کند، همچنان پیگیر و درگیر تحولات سیاسی است و در تماس فعال با بسیاری از کنش گران موثر ایران است.

شخصا در عالم سیاست ایران کسی را نمی شناسم که این گونه نظیر خانبابا تهرانی ارتباط گسترده با طیف های گوناگون جامعه سیاسی، فرهنگی، ادبی و آکادمیک و روشنفکری ایران در داخل و خارج داشته باشد و این همه سرشار از خاطرات تاریخی ارزشمند باشد. برای کسی که به سیاست تنها از منظر آنتاگونیسم می نگرد، این شاید بهت انگیز یا مسئله بر انگیز باشد. برای کسی که سیاست را بیشتر حوزه رقابت سالم بین پروژه های گوناگون و در عین حال همگرایی می نگرد و تنها با چشم دشمنی به آن نمی نگرد، این ویژگی می تواند امتیازی بزرگ به شمار آید.

نخستین بار که او را در سمیناری در فرانفکورت دیدم به سختی ۲۶ سال را پشت سر گذاشته بودم و تازه مقالاتی را در نقد ارتدکسی و مذهب گرایی در مارکسیسم و دفاع از درهم آمیختن عدالت اجتماعی و دمکراسی به چاپ رسانده بودم. همین تحول شاید زمینه نزدیکی فکری ما را به یکدیگر نزدیک ساخته بود که به قول خودش به دلش نشست. با این همه درآن زمان من “رادیکال تر” از امروز بودم و رویکردهای نظری من بیشتر چپ جدید را نمایندگی می کرد و خانبابا در فاصله گیری از کمونیسم بیشتر رویکردی سوسیال دمکراتیک یافته بود. به رغم پاره ای از تفاوت های سیاسی، اما همیشه برای او احترام خاصی قائل بودم و هستم.

زمانی که در سال ۱۹۹۶ برای شرکت در کنفرانس بین المللی زنان همراه مادرم و خانواده ام به آمریکا رفتم، در لس آنجلس به دعوت انجمن سخن (به میزبانی کامبیز جان قائم مقام) سخنرانی درباره آینده دمکراسی در ایران داشتم. در آن سخنرانی بهت زده دیدم که مهدی جان خانبابا تهرانی و بابک امیر خسروی گرامی که یکی مقیم آلمان و دیگری مقیم فرانسه است در میان حضار حضور داشتند که از دیدارشان سخت به وجد آمدم. قرار شد که فردای آنروز به اتقاق دوستان و زنده یاد مادرم و خانواده ام و حمید جان کوثریان که میزبان من بود به منزل زنده یاد مرتضی آفتابی برویم که در آنجا شمس لنگرودی و سودابه اشرفی و احمد مدنی را نیز ملاقات کردیم. جمعی سخت متنوع و ناهمگون که بی شک یکی از معماران حلقه اتصال آن میهمانی و دیدار، خانبابا تهرانی بود. چند روز پیش که تلفنی صحبت کردیم یادی نیز از آن سفر و زنده یاد مادر کرد.

مدتی بعد برای شرکت در یک کنفرانس درباره آینده دمکراسی در ایران به فرانکفورت دعوت شده بودم که بار دیگر به یمن آن خانبابا را از نزدیک ملاقات کردم. گرچه رضاچرندابی عزیز دعوت کننده بود، اما روشن بود که علاوه بر ایشان فرد در سایه ای که نقش مهمی را در سازماندهی آن برنامه داشته خانبابا تهرانی بود. در آن سفر هم همراه خانواده ام بودم و بیشتر میهمان دوست و همرز سابق پیکاری ام فریدون جان بودم. در فرصتی کوتاه شادی جان امین و کیومرث نویدی و جداگانه مجید جان زربخش و زنده یاد محمود راسخ افشار را هم دیدم و بیشتر توانستم با آنها دیدار و گفتگو داشته باشم. اما امکان آنرا نیافتم به خانه خانبابای عزیز به رغم دعوت گرمش بروم و با همسر عزیزش خانم پروین گرامی از نزدیک آشنا شوم. دیدارهای ما بیشتر در روزهای کنفرانس بود و پس از آن ارتباطم با خانبابا گسترش بیشتری یافت. خانبابا از هیچ تلاشی یرای همگرایی در اپوزیسیون فروگذار نبود. حتی کنفرانس های تلفنی را با حضور زنده یاد داریوش همایون و علی رضا میبدی و برخی چهره های چپ و جمهوری خواه و ملی سازمان داد که مرا نیز به آن دعوت کرد. من البته پس از شرکت در اولین جلسه و با توجه به ترکیب و محتوای جلسه از ادامه حضور پوزش خواستم و به خانبابا به صراحت گفتم که چنین ترکیب و پروژه ای را ثمر بخش نمی دانم. نمیدانم ابتدا دلگیر شد یا نه، اما چندی بعد خبر داد که برخی از آن دوستان در توهم تشکیل “شورای نجات ایران” از خارج از کشور با رویای بازگشت به گذشته بوده اند که با پرنسیپ های او ناخوانا بود. نگاه خانبابا هرچه بود او هرگز تکیه بر قدرت های خارجی برای تغییر نظام را برنمی تافت. این یکی از اصلی ترین پرنسیپ های او (و در عین حال زنده یاد داریوش همایون) بود که احترام مرا به او همواره بیشتر کرد (همین احترام را نیز برای داریوش همایون قائل بودم و هم از این رو به رغم اختلاف های سپهر فکری امان هربار که فرصت پیش آمد از دیدار و گفتگو با او استقبال کردم). به تشویق خانبابا بود که به رغم برخ ملاحظات انتقادی ام، بیانیه دفاع از “تمامیت ارضی” و مخالفت با هر گونه تلاش برای تجزیه ایران را امضا کردم.

شاید از آن رو که نگاه های من در برخی از زمینه ها رادیکالتر بود باعث شد که به رغم نقاط اشتراک بسیار در پی ریزی همگرایی جمهوری خواهان، در نهایت دو خانه مختلف را برای فعالیت های خود انتخاب کنیم. در حالیکه خانبابا تهرانی در پایه ریزی اتحاد جمهوری خواهان ایران نقش ایفا کرد من در پی ریزی جمهوری خواهان دمکرات و لائیک شرکت کردم. با این همه از هر دو سو برای نزدیکی کل جمهوری خواهان تلاش کردیم و شخصا در میان اتحاد جمهوری خواهان ایران به هیچ کس به اندازه زنده یاد مهرداد مشایخی و خانبابا تهرانی احساس نزدیکی نداشتم. در این میان شاهد تلاش های او برای گفتگو و متقاعد کردن زنده یاد هوشنگ کشاورز صدر برای نزدیکی این دو جریان بودم. من هم به سهم خود و در راستای این کوشش ها نه تنها برای نزدیکی این دو جریان بلکه ۹ جریان جمهوری خواه هرچه در توان داشتم به کار بردم. تلاش هایی که به رغم دستاوردهایش به هر رو به نتیجه مطلوب نرسید.

خانبابا تهرانی را یکبار دیگر در کنفرانسی به دعوت احزاب سبز اروپا در پارلمان اروپا در بلژیک دیدم که درباره ایران پس از انتخابات در ژوئن ۲۰۰۵ برگزار شد. کنفرانس پر باری که انور جان میر ستاری میزبان اصلی آن بود و من و خانبابا تهرانی نیز به آن دعوت شده بودیم. در این کنفرانس چهره های برجسته ای از حزب سبز بلژیک و اروپا و چهره هایی سخت متنوعی از داخل و خارج کشور همچون آرامش دوستدار، زنده یاد علی اشرف درویشیان، زنده یاد سیمین بهبانی، دکتر لاهیجی، دکتر آزاده کیان و فرح کریمی و دکتر فیروزه نهاوندی و… نیز شرکت داشتند. در آن زمان خانبابا تهرانی شاید نسبت به سرنوشت اصلاحات در ایران هنوز خوش بین تر بود. با این همه بازهم گرمی کلام، شوخ طبعی، تیز بینی، رفیق بازی و صمیمیت او پرجذبه تر از آن بود که تفاوت های سیاسی بتواند سایه ای بر دوستی ها بیاندازد یا از احترام متقابل ما بکاهد. عکسی زیر از آن کنفرانس است. سارا جان هربار که این عکس را می بیند می گوید جناب خانبابا تهرانی که ۲۶ سال از تو بیشتر سن دارد، در آن عکس سخت از تو خوش تیپ تر و خوش پوش تر است که جز تایید ش به خوش تیپی خانبابا و آنکه در آن زمان به سر و وضعم توجه زیادی نداشتم حرف دیگری نداشتم که اضافه کنم.

به هر رو تیز بینی پیر دهر سیاست بیش از آن بود که سرنوشت سیاسی خود را یکسره به اصلاح طلبان گره زند. با آن که آنقدر واقع بین بود که تفاوت اصول گرایان و اصلاح طلبان را نادیده نگیرد، اما همانند برخی از جمهوری خواهان سرنوشت خود را به اصلاح طلبان گره نزد. هرچه ناکارایی اصلاح طلبان و خاتمی بیشتر عریان شد، فاصله گیری سیاسی خانبابا تهرانی از آنان بیشتر شد و مواضعش در برابر آنان انتقادی تر شد. با این همه هرگز به سرنوشت تاسف انگیر برخی از جمهوری خواهان دچار نشد. کسانی که تا دیروز طرفدار دو آتشه اصلاح طلبان بودند و امروز به طرفداران دو آتشه “رژیم چنج” و تکیه بر سیاه ترین قدرت های خارجی و درز گرفتن جمهوری خواهی برای “همگرایی عمومی” بدل شدند. خانبابا نه تنها به چنین سرنوشت دراماتیکی دچار نشد، بلکه در برابر آن موضع گرفت.

پیر دهر سیاست در آستانه کهن سالگی خود کوشید به جای هرگونه پافشاری بر توهم پراکنی در باره امیدبه اصلاح طلبان یا آویزان شدن به دستگاه ترامپ و اسرائیل و عربستان برای فعال نگه داشتن چهره نمایی سیاسی، حتی به “حاشیه” رود، اما به وجدان سیاسی و درونی خود گوش کند و بیش از هر زمان دیگر مدافع صدای سوم در عرصه سیاست ایران شود. صدایی که آینده ایران را نه در اصلاح نظام کنونی بلکه در برآمد جامعه مدنی و گذار از استبداد دینی بدون چشم امید داشتن به پروژه “رژیم چنج” متکی بر قدرت های خارجی جستجو میکند.

هنگامی که مهدی خانبابا تهرانی در تلفن اخیرش در تشویق من به پیگیری و پر رساتر کردن صدای سومی که دائما بر آن پافشاری می کنم سخن گفت، دریافتم پیر دهر سیاست، بیش از هر زمان دیگر حفظ سلامت سیاسی و عزت نفس در تداوم پیکار سیاسی برای گذار به دمکراسی در ایران را به دغدغه ذهنی اش بدل شده است. خانبابا تهرانی چهره ای چپ گرا اما سخت ملی و وطن دوست است و از وسوسه کسب قدرت ولو به قیمت نابودی آن سرزمین بدور است. امیدوارم که بخت آن یابد که رویای آزادی آن سرزمین را در طول زندگی خود ببیند. او با ۷ دهه کارنامه پیکار سیاسی اش نیازی به معرفی ندارد. اما خواستم بابت یادآوری هم که شده بگویم که مهدی خانبابا تهرانی نه به دلیل بیماری و سالخوردگی و نه به دلیل رویکردهای مستقل روز افزونش به حاشیه نرفته است، از حاشیه های جنجالی و بی حاصل گذر کرده است و هم از این رو نیز شایسته قدردانی هرچه بیشتر است. برای او عمری طولانی آرزومندم.