سخن مهدی خانبابا بر مزار دوستش – نوشته‌ای از مسعود بهنود

وقتی دیوارها قرار شد بریزد و پرده ها قرار شد کنار رود، محکم ترین دیوارها که جان ها بر سر گذر از آن گذاشته شد، دیوار برلین بود. پایتخت آلمان که فردای سقوط هیتلر دو پاره شد و سال های بعد تا جنگ نشود دیواری در میان خود دید که مظهر جنگ سرد ماند. اما آن هم فروریخت.

در همه سی سالی که دیوار بود همواره در ذهن مردم هر دوسوی دیوار و هم در خیال مردم دنیا چنین می گذشت که این سوی دیوار، همان جا که ایستگاه بازرسی متفقین بود ،بهشت است و آن سوی دیوار جهنمی. نه همه آن ها که از دیوار پریدند و یا خواستند بپرند به این تصور بودند بلکه سربازان آلمانی محافظ دیوار هم که بنا به وظیفه باید هر کس را پرید به گلوله می بستند آن ها نیز جز این نمی اندیشیدند.

اما چندان که دیوار ریخت و هزاران به این سو رسیدند و از مستقبلین خود که به هوای پذیرائی از مشتاقان آزادی صف کشیده بودند هلهله زنان، نه دموکراسی که مارلبورو و جین و ویدئو خواستند، ماجرائی شروع شد که هنوز هم ادامه دارد. گرچه المان الان یکی است و خانم مرگل از شرق آمده هم معلوم شد راهکارهای صعود از لای چفت و بست های جامعه دموکراتیک را هم خوب می داند، گرچه موسیقدانان شرق هم که کارمندان محترم دستگاه اداری آلمان بودند در ماه های اول با قطع شدن حقوق های دولتی مانند استادان دانشگاه ها و بسیاری از فن سالاران بزرگ بیکار و بی نوا ماندند موسیقدانان در خیابانها نواختند تا شب پولی برای شام شب ببرند، اما آن ها همگی اینک در سیستم تازه راه و رسم زندگی در جامعه سرمایه داری را آموخته اند و دادن مالیات و اندیشیدن به بازار را هم خوب می دانند، اما یک واقعیت دیگر هم هست. همان که در جمهوری های شوروی سابق هم پیداست. ادامه‌ی خواندن

سخنی بر مزارمهربان دوست شجاع صدری

سخنی بر مزارمهربان دوست شجاع صدری
حضار محترم , خانم ها , آقایان , دوستان ویاران زنده یاد شجاع صدری که امروز دراین جا بر
مزاراو گرد آمده اید , اجازه بدهید , نخست درگذشت شجاع را به خانم ماریانه صدریهمسرفداکار
وصمیمی او و فرزندانش رامین و هلن وسایر بازماند گان وبستگا نش به ویژه خانواده بزرگوار
بیات که درچشم من شجاع بصورت عضوی جدائی ناپذیر از این خانواده به شمار می رفت, صمیمانه
تسلیت بگویم و برای همه بازماندگان و یارانش شکیبائی و برای مهربان از دست رفته مان اسماعیل
(شجاع) صدری, آرامش ابدی آرزوکنم .
دراین ایام بلند مهاجرت همواره یکی از دشوارترین لحظه های حیات من زمانی بوده و هست که
ناگریزبودم درمراسم غم از دست رفتن یار و دوستی جوان تر ازخودم سخن بگویم. ادامه‌ی خواندن

بزرگ‌ترین درس‌هائی که گرفته‌ام – داریوش همایون

من امروز بیش از یک دلیل برای بیشترین احساس خوشی دارم: دیدار دوستانی که به این آسانی‌ها دست نمی‌داد؛ بازیافتن دوستانی که هیچ خبری از آنان نداشتم؛ و خود این مناسبت که ماندم و می‌بینم. بیش از همه می‌باید از دوستان عزیزم سرکار خانم مدرس و آقای کشگر سپاسگزاری‌ کنم. آنها از معدود کسانی هستند که می‌توانستند این چنین گرگ و میش را در یک جا گردآورند. در این زندگانی دراز چند باری از مرگ گریخته‌ام. امروز می‌بینم یکی از آن موارد این بوده است که چنین همایشی سی سال پیش برگزار نشد! ادامه‌ی خواندن

در مراسم بزرگداشت هشتادمین سالگرد تولد داریوش همایون

خانم‌ها آقایانِ محترم سلام.

ابتدا از برگزارکنندگان این مجلس، خانم مدرس، آقای کشگر و سایرِ دوستانی که مرا نیز به این مجلس دعوت کردند سپاسگزارم. سپس آنکه من برای حضور خودم در این مجلس دلایلی دارم که به اختصار بیان می‌کنم.

نخست پیام ساده‌ای دارم و آن را به‌صورت شفاهی بیان می‌کنم. از همین رو متنِ سخنانی را که نوشته و تدوین کرده‌ام، نمی‌خوانم و وقت حضار محترم را نمی‌گیرم، و آن را برای چاپ در اختیارِ هیئت تحریریه تلاش می‌گذارم.

قبل از همه چیز، هشتادمین سالگردِ تولدِ همایون را تبریک می‌گویم. (اول نوشته بودم “آقای داریوش همایون”. چون ما بلشویک‌ها قبلأ به‌هم “آقا” نمی‌گفتیم. بعداً در دوره‌ی رویزیونیست‌ها قرار شد آقا و خانم بگوییم. اما تا آمدیم عادت بکنیم این عادت را از ما گرفتند.) به‌هر حال من تولدِ دوست فرزانه‌ام داریوش همایون را صمیمانه شادباش می‌گویم و برایش عمر طولانی و سال‌های پُربار آرزو می‌کنم تا با اندیشه‌اش، با کار فکری‌اش و با سیاست‌ورزی‌هایش، مددرسان نسل جوان ایران باشد. ادامه‌ی خواندن