مهرگان فرا میرسید و ندای کوچ ایل از ییلاق به قشلاق پیام آور سفری بسوی صحرای عشق، باد پاییزی زردی دشت را میزدود و باران پاییزی لباس سبز بر تن میسپرد، میرفت که شقایق سرخفام صحرا، با چشمان سیاه خود نوید بهاران سردهد و با نوای نی چوپانان و هی هی ساربانان برقص در اید .
صدای سم ستوران ایلمردان و هلهله شیرزنان ایل، لشکر شب را بهفرار وامیداشت، و سلطان روز از شرق با صلابت تابیدن میگرفت و با خود نور امید و زندگی به ارمغان میآورد.
تجمع سوار کاران ایل با نهیب رهبر و سردارانشان با تفنگهای حایل کرده و گرد برخاسته از حرکت آنان، رعشه بر تن هر تجاوزگری بر ایرانزمین میانداخت.
اما، اما دریغ از نیرنگبازان روزگار و جیرهخواران استکبار که با درآوردن دست پلیدشان از آستین جنایت خود، پاییزی را رقم زدند بس غمناک و خونآلود!
طبیعت خشمگین از دغلبازان روزگار، باد پاییزی را از حرکت انداخت، زردی دشت استمرار یافت، سلطان روز شرمسار و غمگین قصد نزول کرده و میدان به لشکریان شب میسپرد که ناظر سینه ستبر سرداری بودند که در دشت نامردی سیبل تفنگداران استعمار خون آشام بود، نه خبری از نعره شیرمردان ایل و نه صدایی از سم ستوران!
با شلیک تفنگبهدستان جیرهخوار استعمار، سکوت بشکست و چشمه خون از سینه سردار ایل روان!
باران خون باریدن گرفت و دشت غم زده خاموش و تهی از نوای نی چوپان و هیهی ساربان!
دشت رخت سیاه پوشید و شقایق نهان!
سرو ایستاده خشکیدن گرفت و آسمان غبار آلود و گریان!
آری!
سرداری که درس ایثار و ایستادگی بما آموخت، زیرا خود ایستاده در راه آزادی جان بجهان آفرین سپرد!
او رفت و درس عشق به ایلش و وطنش در لابلای تاریخ زندگیش را برای وارثانش بجای گذاشت!
نامش جاویدان و ماناست، زیرا که خود زنده و جاوید است! آری، زنده جاوید!
قطرات خون پاک و سیاوش گونه اش، جوشان است و نهالانش را آبیاری کرده و سیراب!
میرویاند نهالانی که بقاء نام قشقایی را ثمر میدهند…
قشقایی زنده است تا زمانیکه از چشمه جوشان خون سردارش سیراب است!
آری او زنده است!
سالروز غروب ابهت ایل، سردار بیبدیلمان خسرو خان قشقایی را به عموم ملت ایرانزمین وایل قشقایی تسلیت میگویم.
روحشان شاد و یادشان مانا و گرامی باد
داریوش معصومیت امریکا
نهم مهر ماه نود و هفت
بایگانی دسته: سخن دوستان
نگاه حسین مهری به مجموعه «گفتگوها پیرامون رویدادهای سیاسی ایران امروز»
سخن بر سر این نیست که تفکر و اندیشه مهدی خانبابا تهرانی، از بنیاد، پذیرفتنی است یا از بن، مردود شمردنی. میتوان با آنچه او میاندیشد به جد مخالفت ورزید یا یکسر موافقت نمود، اما نمیتوان در کار ژرفنگری و ژرفکاویِ این نگرنده تردید کرد.
هر نگرش او ، خواه ناخواه ، چه با زمان و زمانه و چه با شرط و شرایط بخواند یا نخواند، عصاره سلسلهای است از آزمونها و آزمودگیها و تجربههای برهم انباشته. این تجربهها به وجهی ارگانیک با اندیشههای خانبابا تهرانی ترکیب شده است و لحظهای از ظهور و حضور در حوزه بیان و داوری دور و در نمیماند. از این روست که هرنگرش و هر نگارش او، هر مصاحبه و هر مناظره او خواندنی و شنیدنی و نگریستنی است و نمیتوان از برابر و کنار آن بیتفاوت گذر کرد.
این همه، برآیند تجارب راقم این سطور است که سالهاست با این صاحب نظر نامی گفتگو میکند و مقطع به مقطع نظرهای او را کاویده و منظرهایش را دیده است. خصیصه دیگر هر اختلاط سیاسی – اجتماعی – تئوریک با خانبابا تهرانی بیان بیپرده و بیحفاظ با لحن مستقیم است که سرراست به قلب مطلب و بطن مطلوب میتازد و در این تلاش از واژههای آرایشی میپرهیزد و هرگز نظریههای خود را پشت هیچ سپر مصلحت و درون هیچ سنگر ملاحظهای پنهان نمیدارد.
نظریه چون گل آتشی یا چون لممعه نوری عریان و بیپیرهن و عاری از هرگونه آرایش و پیرایش در فضای کلام او جلوهگر میشود. کلامش فاقد پیچیدگی است و بهرهور از زبان شسته رفته روزگار ماست و لبریز از واژههای گزیدهیی که مطلب را سریع و برقآسا به اذهان گزارش میکند. هرگز دید و دیدگاه این دیدور در لفاف احتیاط و مآلاندیشی و ملاحظهکاری یچیده نیست و از گژآهنگی نمونه و نمودی در این همه نمیبینید. پویایی سیاسی و شم پیشبینی او در بسیاری از نگرشهای وی احساس میشود. نگاه او در بند زمان نمیماند، به دور و دورتر، به دورجای و دورگاه میکشد و میکوشد دروازه زندان اکنون را بشکند تا «از این پس» و فردا و پس فردا را ببیند.
این است برداشت من با یک نگاه سریع به مجموعهای که در دست دارید.
و باری، پرداخت به چراها و چگونگیها ، دغدغه کانونی این صاحبنظر است.
حسین مهری – لس آنجلس
متن سخنرانی رضا چرندابی در مراسم بزگداشت مهدی خانبابا تهرانی
امشب تولد دوست عزیزمان مهدی، فرصتی برایمان بوده است که مبارزات سیاسی چند دههی گذشتهی او را بزرگ داریم.
همچنان که اکثر شما بهتر از من میدانید، بهویژه از میانهی دههی سی شمسی که خانبابا برای ادامهی تحصیل به آلمان آمد مبارزات سیاسی و دانشجوییِ ایرانیانِ خواهانِ آزادی و دموکراسی در خارج از کشور با نام او عجین شده است. تلاشهای اولیه برای همسو کردن محفلهای دانشجویان، به تشکل بیهمتای جنبش دانشجویی در کنفدراسیون دانشجویان ایرانی انجامید، که تأثیری انکارناپذیر در مبارزه با استبداد نظام شاهنشاهی داشت. به جرأت میتوان گفت که از آن سالها نام و آوازهی مهدی خانبابا تهرانی از سرنوشت آن مبارزات و از خوب و بد آن تلاشها غیرقابل انفکاک است. مهدی بی آنکه در چارچوب محصورات و محذورات تشکیلاتی و ارگانهای اجرایی گرفتار آید، بهخاطر ویژگیهای شخصی خود در بطن و قلبِ همهی تصمیمگیریها و سیاستگذاریها قرار میگیرد و واقعاً نقشی بی همتا در سرنوشت و سرانجام این مبارزات عهدهدار میشود. از اواخر دههی ۳۰ تا رسیدن به انقلاب ۵۷ در جنبش سیاسی و دانشجویی خارج از ایران کمتر موردی خواهیم یافت که خانبابا تهرانیِ ما در آن غایب بوده باشد. در اتحادها و اتفاقها همچنانکه در گسستها و انشعابات شاید ناگزیر شاید هم گریزپذیر.
میدانیم که متاسفانه انقلاب ۵۷ مهدی و همهی ما را به خواستهها و آرزوهایمان رهنمون نگردید. آنچه در تصور داشتیم به بار ننشست. بر این نکته مهدی به کرّات و با جرات در گفتارها و مصاحبههای نوشتاری، تصویری و رادیویی انگشت گذارده است و این یکی از آن ویژگیهای شخصی اوست که من نیازمند تصریح می دانم.
پس از انقلاب به اصطلاح شکوهمند، زمانیکه خانبابای ما به اجبار دوباره راه مهاجرت و دوری از ایران گزید، از شورای ملی مقاومت در اول راه تا روزی که در جلسهی افتتاحیهی اتحاد جمهوریخواهان با شعر شاملو به سردمداران نظام خطاب کرد که: «ابلها مردا، عدوی تو نیستم من، انکار توام» در سرنوشت اتحادها نقشی بیبدیل بازی کرده است.
ادامهی خواندنمهدی خانبابا تهرانی، ‘چهرهای یکتا در جنبش چپ’
مجموعه “ناظران میگویند” بیانگر نظر نویسندگان آن است. بیبیسی میکوشد تا با انتشار مطالبی از طیفهای گوناگون، چشمانداز متنوع و متوازنی از دیدگاهها ارائه دهد. در این مطلب عباس میلانی، پژوهشگر و رییس مرکز مطالعات ایرانشناسی دانشگاه استانفورد، درباره مهدی خانبابا تهرانی از فعالان سیاسی چپگرا نوشته است.
پیش از آنکه ببینمش، ذکرش را شنیده بودم. کنگره کنفدراسیون تازه تمام شده بود. یکی از دوستان – دقیقتر یکی از “رفقا” – تازه از کنگره برگشته بود. برای ما مشتاقان، جایگاهش مثل یک حاجی تازه از مکه برگشته بود. گرچه گوسفندی پیش پایش قربانی نکردیم، ولی با همان ولع هر مؤمن مشتاق، به هر واژه و هر کلامش میآویختیم. جنگ بین “انقلابیون” و “انحلال طلبان” و “تجدیدنظرطلبان” و “نمایندگان بورژوازی ملی” مغلوبه شده بود. طبیعتا همانطور که به قول سعدی، “همه کس را عقل خود به کمال نماید”، ما هم هرکدام خود را “انقلابی” و مومن و دیگران را “رافضی” و “منحرف” میدانستیم. “رفیق” میگفت در گوشهای از سالن انتظار کنگره، مهدی خان بابا، به دیواری تکیه زده بود و دایم به چوب سیگار بلندش، پک میزد. “چوب سیگار بلند” را طوری گفت که انگار تجسم تمام انحرافات اخلاقی و اجحافات بورژوازی بود. میگفت عدهای از نوچههایش دورش را گرفته بودند. میدانستم که طرفداران “رافضیها” نوچهاند و طرفداران “ما” همان “جوانان انقلابی”. پرسیدم این مهدی از کدام قبیله است. به لحنی که سرکوفت در آن مستتر بود – یعنی مرتیکه تو دیگر چه جور “انقلابی” هستی که نام این “دشمن خلق” را نمیشناسی – نقال جمع ما گفت، “خان بابا از رهبران انحلال طلبان است.”
ادامهی خواندننوشتهای از مهرداد درویشپور
چند روز پیش با مهدی جان خانبابا تهرانی یکی از نامدارترین و پر تجربه ترین چهره های جنبش چپ ایران تلفنی در تماس بودم. پیر دهر ۸۶ ساله سیاست ایران که گذشته از دو نظام استبدادی سلطنتی و دینی، سالها است با بیرحمی طبیعت و بیماری نیز دست و پنجه نرم کرده و جراحی های سختی را پشت سر گذرانده با پیش دستی در تماس تلفنی سخت شرمنده ام کرد. البته سال گذشته در فرانکفورت جویا احوالش و مشتاق دیدارش بودم. اما به دلیل آن که در بیمارستان به سر می برد، موفق به دیدارش نشدم. تنها پس از بازگشت به سوئد تلفنی گپی زدیم. اکنون نیز خجلت زده شدم که چرا به جای پرسش از این و آن مستقیما جویای احوالش نشده بودم. نمی خواهم درباره سخنان دلگرم کننده اش درباره تکاپوها و نگاه سیاسی ام که شنیدن آن در این وانفسا – آن هم از پیر دهر سیاست ایران – انرژی بخش جان و روان آدمی است، حرفی بزنم. یادآوری او درباره نخستین دیدارمان در سمیناری در فرانکفورت در نیمه دوم دهه هشتاد و سپس دیدارمان در لس آنجلس ده سال پس از آن، نشان از تداوم ذهن پویا و پر تحرک او داشت که نه سالخوردگی و نه بیماری نتوانسته خللی درآن وارد کند.
در سمینار فرانکفورت (که در همان جا زنده یاد هماناطق در سخنرانی اش با میرزا آقا کرمانی را بنیان گذار نخستین حزب الله خواندن همه را شگفت زده کرد) خانبابا تهرانی را از نزدیک برای نخستین بار ملاقات کردم. به یادم آورد که در آنجا بود که با “اصغر” (اسم مستعار پیشین من) و نظراتم که بر دلش نشست آَشنا شد. من اما خانبابا و آوازه اش را بسی پیش از این شنیده بودم. در سال ۱۹۸۲ یا ۱۹۸۳ به همراه هیئتی به سفر کردستان آمده بود و میهمان حزب دمکرات کردستان و قاسلمو بود. با آن که علاقه مند دیدارش بودم امکان آنرا نیافتم. تنها از طریق زنده یاد منصور حکمت و پاره ای دیگر از رهبران بعدی حزب کمونیست درباره تیز هوشی، طنز قدرتمند و حاضر جوابی کم نظیر خان باباتهرانی که جلب توجهشان را کرده بود، شنیدم.
نمی خواهم در این یادداشت به تحولات و فراز و نشیب های زندگی سیاسی مهدی خانبابا جان تهرانی بپردازم. ای کاش تاریخ نگاران بدور از هر تعصب و پیشداوری یا ملاحظه گری و در بستر بلندای تاریخ چنین کنند. گرچه خانبابا تهرانی نه تنها در گفتگو با حمید شوکت در “نگاهی از درون به جنبش چپ”، بلکه در گفتگوهای بسیاری درباره بخش مهمی از خاطرات خود سخن گفته است. در این یادداشت تنها می خواهم در راستای ایمیلم به او پس از گفتگوی تلفنی اخیر مان نکاتی را بیافزایم. در آن ایمیل نوشتم:
ادامهی خواندنپیام تبریک علی راسخ افشار در مراسم بزرگداشت مهدی خانبابا تهرانی
اوج را مینگرم و تو را میبینم
که در آن نقطهی دور، در همان قلهی نور
که ملائک گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند
حوریان رقصکنان ساغر شکرانه زدند
در میخانه زدی، ره جانانه زدی
تو همان مظهر سحری
که به جا خواهد ماند
جاودان خواهد ماند
اوج را مینگرم و تو را میبینم
جمعی از دوستان قدیم و وفادار دوست عزیزم مهدی تهرانی با بزرگداشت زندگی پر افتخار و هدفمند او به برگزاری این مجلس به منظور قدردانی و سپاسگزاری از او اقدام کردند.
مهدی تهرانی از همهی مبارزاتاش، هدفی جز آزادی، دموکراسی، استقلال، رفاه و آسایش، حکومتِ قانون و بهزیستیِ مردم ایران نداشته است. اگر بخواهیم با زبان شعر -چنان که سنت ما ایرانیان است- شیوهی زندگی مهدی را بیان کنیم، بایستی از ترجیعبندِ بسیار زیبا و عارفانهی شیخ بهایی مدد گیریم، از جمله میگوید:
رفتم به در صومعهی عابد و زاهد
دیدم همه را پیش رخت راکع و ساجد
در میکده رهبانم و در صومعه عابد
گه معتکف دیرم و گه ساکن مسجد
یعنی که تورا میطلبم خانه به خانه
هر در که زدم صاحب آن خانه تویی تو
هر جا که روم پرتو کاشانه تویی تو
در میکده و دیر که جانانه تویی تو
مقصود من از کعبه و بتخانه تویی تو
مقصود تویی کعبه و بتخانه بهانه
با اینهمه به نظر من که عمری فعال سیاسی بودم و هستم، مشکل ایران تنها یک مشکل سیاسی نیست، بلکه مشکلی سیاسی-فرهنگی و بیشتر فرهنگی است.
تا فرهنگ «جمکران» و «انشاءالله اگر خدا بخواهد» و بهقول سعدی:
برد کشتی آنجا که خواهد خدا
اگر جامه بر تن درد ناخدا
و یا به قول حافظ:
در کف آینه طوطی صفتم داشتهاند
آنچه استاد ازل گفت بگو میگویم
در فضای جامعهی ایرانی حاکم است، در به همین پاشنه میگردد. تا فرهنگ و عرف ایرانی عوض نشود، همین آش است و همین کاسه.
در اینجا بسیار بهجاست که از فداکاریها و همگامیهای همسر شایسته و عزیزت پروین هم سپاسگزاری و قدردانی کنیم.
مهدی جان تولدت را تبریک میگویم و بازیابی سلامتات را آرزومندم.
ارادتمند علی راسخ
سخنرانی امیرهوشنگ کشاورز صدر در کنفرانس سکولاریسم ۲۰۰۹
مناظره منصور حکمت، خانبابا تهرانی و داریوش همایون
بهیاد هوشنگ کشاورز صدر
برای مراسم یادبود هوشنگ، روز یکشنبه بیست و یکام اسفندماه ۹۱ در پاریس
نیم رخ؛ بخش ششم: مهدی خانبابا تهرانی
مهدی خانبابا تهرانی، فعال سیاسی در مصاحبه با مسعود بهنود از پنجاه سال مبارزه خود با دو رژیم مستقر در ایران می گوید و یادآور می شود که در سیاست آموختیم که باید با واقع اندیشی و شناخت جامعه حرکت کرد و نه با تئوری های از پیش ساخته.
وی که یک روز قبل از ۲۲ بهمن سال ۵۷ (روز پیروزی انقلاب اسلامی) همراه با عده ای از اعضای کنفدراسیون دانشجوئی مخالف رژیم سلطنتی به کشور بازگشت و شاهد سقوط آن رژیم شد، در مورد علت آن که چرا کمتر از یک ماه بعد در روز ۱۴ اسفند در برپائی جبهه دموکراتیک ملی همراه عده ای از نیروهای ملی و چپ شرکت کرد و به مقابله با نیروهای مذهبی رفت می گوید ما احساس کردیم که نیروی مذهبی قصد تشکیل یک حکومت دینی و سرکوب نیروهای دیگر را دارد و به فکر افتادیم که با هم بر سر حفظ دموکراسی متحد شویم. ادامهی خواندن