آغاز کار – سخنرانی افتتاحیه اتحاد جمهوری‌خواهان

خلاصه: همایش “اتحاد جمهوری خواهان ایران” روز ۲۰۰۴/۰۱/۰۷ با حضور بیش ۶۵۰ نفر از فعالین سیاسی و فرهنگی کشورمان کارخود را آغاز کرد. این تعداد تا پایان روز جلسه به ۸۰۰ نفر بالغ گردید. جلسه با انتخاب هیئت سنی گشایش یافت وآقای مهدی خانبابا تهرانی یک از اعضای هیئت سنی و از افراد موثر در شکل گیری “اتحاد جمهوری خواهان” با ایراد نطق زیر به جلسه رسمیت دادند:
هم میهنان، خانم ها و آقایان عزیز،
به نخستین همایش اتحاد جمهوری خواهان ایران خوش آمدید! اجازه بفرمائید قبل از آغازسخنم، به مناسبت فاجعه ی دردناک و تاسف بار زلزله ی بم که به مرگ هزاران تن از زنان، مردان و کودکان بی پناه این شهر تاریخی انجامید و ایرانیان را در هر گوشه ی جهان و در سراسر ایران زمین غرقه در ماتم و سوگواری نمود، در این جا به نام شما شرکت کنندگان درهمایش و از طرف اتحاد جمهوری خواهان ایران صمیمانه تسلیت بگویم و به احترام و یاد همه ی قربانبان این فاجعه، یک دقیقه سکوت اعلام کنم.
متشکرم. ادامه‌ی خواندن

سخنرانی در پارلمان سوئد درباره حقوق بشر در ایران

راه تحقق دموکراسی و حقوق بشر در ایران از ائتالف بزرگ ملی می گذرد
خانم ها، آقایان، حضار محترم پیش از آغاز سخن از عنایت برگزارکنندگان این جلسه به موقعیت حقوق بشر در ایران متشکرم. سپاس گذارم که با دعوت از من فرصت شرکت در این جلسه را به من دادید. از همه شما که در این نشست حضور دارید نیز سپاس گذارم.
پایمال کردن حقوق بشر در ایران دردی مزمن، زخمی کهنه و قصه ای پر غصه است و پیشینه ای به قدمت تاریخ کشور من دارد. در بیش از سه هزار سال تاریخ مدون ایران، جز در برهه های کوتاه و گذرای ضعف حاکمیت سیاسی، نقص آشکار حقوق بشر با تقدیر تاریخی ما عجین بوده است. طرفه آن که ایرانیان در یکی از کهن ترین اسناد موجود حقوق بشر، لوح کورش پادشاه هخامنشی در بیش از دو قرن و نیم پیش، سندی مهم در رعایت شان و کرامت آدمی به دست داده اند. با این همه و به رغم تاکید عرفان ایرانی بر رعایت کرامت انسانی، ساختار سیاسی در ایران با استبداد شرقی مشخص می شود که بر نقی اراده همگانی به سود اراده فردی مستبدان و بر انکار شان و کرامت و آزادی آدمی شکل می گیرد. در صد و اندی ساله اخیر نیز، به رغم تالش های مدام ایرانیان برای آزادی، دموکراسی و حقوق بشر، استبداد سیاسی و دینی راه
را بر نقض آشکار و همه جانبه حقوق بشر باز گذاشته است. ساختار سیاسی و قانون اساسی جمهوری اسالمی با انکار رای آزاد شهروندان و اعمال انواع تبعیض های جنسی، حقوقی و دینی، یکی از خشن ترین انواع استبداد دینی و سیاسی را بر ایران تحمیل کرده است. در قانون اساسی اسالمی رای آزاد اکثریت تابع اراده فردی ولی فقیه، رهبر مذهبی، است. ۶ روحانی عضو شورای نگهبان، که رهبر مذهبی آن ها منصوب می کند، صالحیت نامزدهای نمایندگی مجلس و ریاست جمهوری را تعیین می کنند. شورای نگهبان از حق وتوی مصوبات پارلمان نیز برخوردار است. ولی فقیه رئیس قوه قضاییه و فرماندهان ارتش، سپاه پاسداران و قوای انتظامی را منصوب کرده و از حق انحالل مجلس، تعیین سیاست های کلی نظام، تدوین سیاست خارجی کشور و عزل رئیس جمهور منتحب نیز برخوردار است. بدین سان اصل تقکیک قوای
سه گانه و استقالل قوه قضاییه منتفی شده است. در قوانین ایران زنان ، در موارد مهمی از جمله پوشش، حق حضانت کودکان، ارث، نامزد شدن برای مقام ریاست جمهوری و قضاوت از حقوق برابر با مردان محروم شده اند. در قانون مجازات عمومی زنان نیمه انسان به حساب می آیند. قوانینی که از فقه سنتی الهام گرفته اند به تبعیض جنسی علیه زنان، که در فرهنگ مرد ساالر ایرانی
ریشه های دیرینه دارد، مشروعیت حقوقی بخشیده اند. ادامه‌ی خواندن

روز امتحان

روز امتحان

مهدی خانبابا تهرانی

حذف و درسی که چپ سنتی هنوز نیاموخته است.

«روز امتحان» داستان کوتاه یا بخشی از خودزندگی‌نامه‌ی احمد قاسمی، از چهره‌های موثر و از رهبران مطرح چپ ایران است. به‌رغم گذشت بیش از ۴ دهه از تاریخ نگارش آن به دلیل ارایه تصویری زنده از یکی از بارزترین نمودارهای شیوه‌های چپ ایران در حذف مخالفان و نیز به دلیل ارایه تابلویی جاندار از موقعیت کادرهای حرفه‌ای سیاسی ایرانی در تبعید، چندان به‌روز و تازه است که انگار در باره موقعیت کنونی ما نوشته شده است.

حذف فرهنگی و گاه فیزیکی مخالفان نظری، به‌رغم همه‌ی تحوالتی‌که در سه دهه‌ی کنونی در جهان و در منظر و شیوه‌های چپ ایران رخ داده است، هنوز از مشخصه‌های بارز بخش مهمی از چپ سنتی ما است که از بستر جامعه‌ای استبدادی برخاسته، در متن خشک‌ترین و سطحی‌ترین برداشت‌ها از مارکسیزم رشد کرده و در برخورد با گذشته خود تنها به لمس رویه‌های ظاهری، بازی‌های زبانی، تغییر ترمینولوژی و واژه‌ها بسنده کرده است. احمد قاسمی حذف استالینی را با جان و هستی خود تجربه کرد.

در رهبری به کار برنده این شیوه‌ها بود و در اپوزیسیون قربانی آن. «روز امتحان» گرچه بخشی از خودزندگی‌نامه‌ی قاسمی است اما همه فعالان چپ می‌توانند روزهایی از این دست سیاه را در زندگی خود یا رفقای خود به یاد آورند و به همین دلیل «روز امتحان» می‌تواند بخشی از تاریخ معاصر ما نیز باشد. بخشی که به دلیل فقر فلسفی و پرهیز از نقد رادیکال مدام تکرار می‌شود. احمد قاسمی از تشکیل حزب توده در سال ۱۳۲۰ تا اخراج از این حزب در سال ۱۳۳۶ از رهبران طراز اول و مهم حزب توده بود. حقوق خوانده بود و جزوهایی به قلم او با عنوان «جامعه را بشناسید» در حوزه‌های حزبی تدریس می‌شد. بعد از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ همراه با برخی از رهبران حزب توده به شوروی فرار کرد که در آن روزگار بهشت کارگران و ستاد زحمتکشان جهان خوانده می‌شد. در سال ۱۹۶۵، به‌دنبال نطق معروف خروشچف در گنگره‌ی بیستم حزب کمونیست شوروی و انتقاد این حزب از استالین، اختالفات چین و شوروی شدت گرفت و نظریات مائو تسه دون در میان کمونیست‌های دنیا، به‌ویژه در کشورهای غیر صنعتی چون ایران، هوادارن بسیار یافت. رهبری جدید حزب کمونیست شوروی استالین را به ترویج کیش پرستش شخصیت و حذف بی‌رویه‌ی مخالفان حزبی خود متهم کرد. کمیته‌ی مرکزی حزب توده دنباله‌رو حزب کمونیست شوروی بود و به تبعیت از این حزب به انتقاد از استالین پرداخت اما استالینیست‌هایی چون قاسمی انتقاد به استالین را برنمی‌تابیدند.

همزمان با روی آوردن برخی از اعضاء حزب توده به نظریات مایو تسه دون، پلنوم یازدهم کمیته مرکزی حزب توده، به‌دستور حزب کمونیست شوروی سه عضود کمیته مرکزی، احمد قاسمی، غلامحسین فروتن و عباس سقایی، به دلیل انتقادهایی‌که علیه حزب کمونیست شوروی و حزب توده مطرح می‌کردند، از کمیته‌ی مرکزی حزب توده اخراج کرد. پیوستن به صف منتقدان شوروی زیستن در اردوگاه سوسیالیستی آن روزگار را ناممکن می‌کرد. پیش از آن بسیاری از کمونیست‌های شوروی و جهان، از جمله ایرانیانی چون سلطان‌زاده، بهای انتقاد از رهبری حزب کمونیست شوروی را با شکنجه، سالیان دراز زندان، تبیعد در سیبری و اعدام پرداخته بودند.

سه رهبر منتقد و اخراجی با همان شیوه‌هایی رو در رو شدند که خود سال‌ها علیه مخالفان خود به کار گرفته بودند. قطع حقوق، اخراج از کار و خانه، آواری از اتهام‌های گوناگون سیاسی و شخصی، انزوا، بدنامی و سیلی از تبلیغاتی‌که حذف معنوی و فکری آن‌ها را هدف گرفته بود. بخت اما با آنان یار شد. به کمک فعالان سازمان انقلابی حزب توده‌ی ایران در سال ۱۹۶۵ از آلمان سوسیالستی فرار کرده و به غرب سرمایه‌داری پناه آوردند تا جان و آزادی خود را از مهلکه به در برند. تجربه‌هایی‌که بعدها در سال‌های ۶۰ به‌بعد برای فداییان اکثریت و برخی از اعضای حزب توده تکرار شد. قاسمی به همراه فروتن و سقایی به عضویت سازمان انقلابی حزب توده‌ی ایران درآمدند که از گروهی از اعضای جوان‌تر حزب در انتقاد از رهبران حزب توده و به هواخواهی از نظریات مائو تسه دون در اروپای غربی شکل گرفته بود. رهبران پیر از یاری‌های مالی و معنوی جوانان منتقد برخوردار شدند. اما همکاری رهبرانی‌که در آستانه‌ی ۵۰ سالگی بودند با جوانان پر شوری‌که سودای تکرار انقلاب چین را در ایران در سر داشتند، چندان نپایید. شیوه‌ی برخورد جوانان منتقد به حزب نیز تفاوت چندانی با شیوه‌هایی‌که این سه‌تن و حزب توده به آن خو گرفته بودند، نداشت.

با مطرح شدن اختلاف نظر سازمان انقلابی نیز پیران به غرب پناه آورده را اخراج کرد. اخراج از سازمان انقلابی در غرب خطر مرگ و زندانی شدن را در پی نداشت اما به معنای قطع کمک‌های مالی و پوشش‌های حمایتی و رها شدن در دنیایی بود که نه آن را می‌شناختند و نه برای زیستن در آن آمادگی داشتند. قاسمی، چون دیگر رهبران حزب توده و چون بسیاری از کادرهای سازمان‌های چپ ایران، حرفه‌ای بود. با حقوق حزبی زندگی می‌کرد و تحصص و سابقه‌ی کاری درخور بازار کار نداشت. غرب را نمی‌شناخت. به‌دلیل ترس از ترور به دست ساواک شاه یا پلیس سیاسی شوروی و آلمان سوسیالیستی مجبور به زندگی مخفی بود. ساواک شاه از پشتیبانی پلیس سیاسی اغلب کشورهای غربی برخوردار بود و پلیس شوروی و آلمان در زمینه‌ی حذف فیزیکی مخالفان سابقه‌ی درخشانی داشتند. بی‌کاری، نداشتن تخصصی متناسب با بازار کار، ناآشنایی با جوامع غربی، هزینه بالای زندگی مخفی، پیری و فشار همه‌جانبه‌ی سیاسی از همه‌سو به آن‌ها هجوم آورد.

قاسمی برای گذران زندگی روزمره، چون بسیاری از تبعیدی‌های سیاسی، به عملگی روی آورد. در یک فروشگاه مصالح ساختمانی کاری موقت پیدا کرد و تجربه‌ی اولین روز کاری خود را با عنوان «روز امتحان» نوشت و در سال ۱۹۶۷ در پاریس به من داد تا بدانم بر او و دوستانش چه گذشته است. چندی پیش دست‌خط او را یافتم. تا نه فقط من، که همه‌ی ما بدانیم که بر او و دوستانش چه گذشته است، تا با یادآوردن سرنوشت قاسمی از تکرار آن خطاها که او و ما کردیم بپرهیزیم، این نوشته را منتشر می‌کنم. حذف مخالفان با هر توضیح و توجیهی ریشه در روان شناسی انسان استبداد زده دارد که با تساهل و مدارا، با تحمل مخالف، با همکاری ضمن حفظ هویت بیگانه است. بنیادگرایی مذهبی و استبداد شاهنشاهی و همه‌ی استبدادهای رنگارنگ با حذف معنوی و فیزیکی مخالفان پیوندی ناگزیر دارند. آنان اما از رهایی انسان دم نمیزنند.

چپ با ادعای رهایی انسان و رعایت شان و کرامت و آزادی آدمی به میدان می‌آید اما همه‌ی ما می‌توانیم نام رفقا، دوستان و همرزمانی را به یاد بیاوریم که به‌دلیل نظرات متفاوت خود، در پای روان‌شناسی استبداد زده‌ی چپ ایران قربانی شدند، به دست رفقای سازمانی خود به قتل رسیدند یا زیر بار اتهامات ناروا و انگ‌های رنگارنگ شخصی و سیاسی، منزوی و به حاشیه رانده شدند. می‌توانیم انتقادها و نظریات بسیاری را به‌یاد بیاوریم که به‌دلیل برخوردهای حذفی، به‌دلیل تنگ‌نظری، شایعه‌پردازی، تهمت، دشنام، صف‌بندی‌های غیر اخلاقی، لشکرکشی، اتهام‌های شخصی و سیاسی، طرح مسایل گذشته‌ی زندگی خصوصی، بزرگ کردن ضعف‌های سیاسی یا شخصی و پوشاندن یا انکار محاسن و توانایی‌های رقبای فکری در نطفه خفه شدند.

اتهام نادرست همکاری با غرب و خیانت به اردوگاه سوسیالیزم، اتهامی‌که خلیل ملکی را به انزوا راند و از طرح نظریات نوآورانه او در میان جوانان جلوگیری کرد، در سال‌های ۲۰ تا ۳۰، رها کردن چریک‌های منتقد به خط و رهبری سازمان‌ها در خیابان‌هایی که شکارگاه پلیس بود به دوران شاه، اخراج اعضایی که نظریات متفاوتی مطرح می‌کردند یا خواستار آزادی نظر فراکاسیون‌های داخلی بودند در تبعید اخیر، برخورد حذفی با مخالفان فکری که در تمامی سازمان‌های چپ جاری بود، برخوردی که هنوز این‌جا و آن‌جا دیده می‌شود، از همان جنس شکنجه، زندانی کردن و اعدام مخالفان، شیوه‌های امروزی خشونت‌گرایان بنیادگرای جمهوری اسلامی و رهبران مجاهدین خلق در عراق است. احمد قاسمی به زمانی که در رهبری حزب توده بود با مخالفان خود همان کرد که مخالفان او با او کردند. قاسمی در حذف و انزوای متفکر بزرگی چون خلیل ملکی با کیانوری و طبری و دیگران هم‌راه و هم‌زبان بود.

تاریخ دادگاه نیست اما شاهد معتبری است. در نوشته‌ی قاسمی درد دیگری هم فریاد می‌کشد. جنبش‌های دانشجویی دهه‌های ۶۰ و ۷۰ میلادی چهره‌ی فرهنگی اروپای غربی را دیگرگون کرد. رهبران و فعالان شورشی دهه‌های ۶۰ و ۷۰ سودای دیگرگونی نظام سیاسی و ساختار اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی غرب را در سر داشتند. زمانه دیگر شد. بسیاری از آن رهبران و فعالان شورشی اکنون یا گردانندگان چرخ حکومت‌هایی هستند که به روزگار جوانی با پلیس‌های آن درگیر می‌شدند یا رهبران و فعالان احزاب مخالف و قانونی .

دموکراسی غربی اگر هیج نداشته باشد، توان جذب انقلابی‌ها و شورشیان را دارد. به آن‌ها فضا و امکان می‌دهد که تجربه‌های سیاسی، ایده‌های نو، راهکارهای جدید، استعداد و علاقه‌ی سیاسی خود را در حکومت یا در احزاب اپوزیسیون و نهادهای مستقل غیر دولتی تحقق بخشند. استبداد دیرپای ایرانی اما استعدادهای سیاسی را به جوخه‌ی اعدام می‌سپارد، در زندان‌ها می‌پوساند و در تبعید به کار گل وادار می‌کند. انسان‌ها تلف می‌شوند و جامعه از استعدادهای خود بی‌بهره می‌ماند. نوشته‌ی قاسمی، روشن و به ایجاز، این درد را نیز تصویر می‌کند. روز امتحان قاسمی فاجعه‌ای را تصویر می‌کند که بسیاری از رهبران و فعالان چپ را به نابودی کشاند. برای سنجش همه‌ی آزمون‌ها معیارهایی هست. دوری از حذف و شیوه‌های استالینی ، نقد گذشته، تساهل و مدارا و تحمل و همکاری با مخالفان نظری نیز می‌تواند چون معیار کارآمدی برای سنجش تحول چپ ایران به کار گرفته شود.

مهدی خانبابا تهرانی

روز امتحان

احمد قاسمی

هیچ‌گاه از امتحان این‌قدر نترسیده بودم. هیچ‌گاه در قبول مسئولیت اینقدر تردید نکرده بودم. در واقع این بار نه ممتحنی بود و نه این‌که جلسه‌ی ما قیافه‌ی جلسه امتحان داشت. دو نفری که با من صحبت می‌کردند کم و بیش لحنی مهربان و مودب داشتند و اگر کسی از در می‌رسید مرا با این لباس سنگین و موهای جوگندمی مهمان محترم این دو جوان می‌پنداشت، ولی مع‌ذالک باطن امر طور دیگری بود. من خودرا در هیئت شاگردی مستعد رفوزگی می‌دیدم. مرا به مدیر این موسسه کوچک صنعتی برای شاگردی مغازه‌اش معرفی کرده بودند. حتما به‌مدیر گفته بودند که این‌که می‌آید سابقه‌ی چنین کارها ندارد. ولی مع‌ذالک مثل این‌که مدیر انتظار نداشت شاگرد آینده‌ی مغازه‌اش چنین دست‌های شکننده‌ی بی لک و پیسی داشته باشد و چین پنجاه سالگی بر جبین‌اش خورده باشد. شاید برای این‌که به‌تردید درونی خود و مغازه‌دارش جواب بدهد در خطاب به شخص اخیر گفت: «انسان در پنجاه سالگی هم میتواند زنده باشد» و ظاهرا منظورش از «زنده بودن»، «کارکردن» بود.

مرا به مغازه‌ای که در واقع محل فروش و انبار است بردند و مغازه‌دار وظایف مرا شمارش کرد: این جعبه‌ها مال زانویی لوله‌هاست. منتها هر جعبه به لوله‌ای با قطر معین اختصاص دارد. باید بیاموزی که جعبه‌هارا هرروز بدون اشتباه پر کنی. باید بسته‌بندی قطعات ماشین را یاد بگیری و آن‌گاه بسته‌ها را به پست‌خانه حمل کنی. ولی از همه مهم‌تر خالی کردن کامیون‌هایی است که قطعات سفارشی و با مصالح نیم‌ساخته مانند لوله‌های آهنی می‌آورند. راننده‌ها عموما شتاب‌زده و بد خلق هستند. باید در خالی کاردن کامیون‌ها عجله به خرج دهی، از خشونت رانندگان دل‌گیر نشوی و در بحبوحه‌ی کار که غرش موتور و صدای حمل و نقل بلند است تو هم در موقع لزوم مثل دیگران در حرف‌زدن فریاد بکشی.

من در هر مورد اظهار حسن نیت کردم و اطمینان می‌دادم که آنچه از آدم متوسط بر می‌آید از من هم بر می‌آید و مسلما انجام خواهم داد. اما مغازه‌دار معلوم بود که قانع نمی‌شود. او بیشتر از مدیر موسسه از حضور من به‌عنوان شاگردش یکه خورده بود. او کارگری بود و طبیعتا به روشن‌فکری که در عالم وی قدم می‌گذاشت بدگمانی نشان می‌داد. کی رسم بوده است که روشن‌فکرها تن به کار بدهند؟ کارگری با هوس‌ناکی جور در نمی‌آید. روشن‌فکرها خیال می‌کنند هروقت اراده کنند چکش کارگر را از دست او خواهند گرفت. این هم تحقیر دیگری نسبت به کاگر است. می‌گویند این آدم از روشن‌فکران بالانشین نیست و بخاطر فعالیت اجتماعی‌اش به این روز افتاده است. ولی کی می‌داند چقدر این حرف‌ها درست است. تا آخر هم که از مغازه نزد مدیر برگشتیم مغازه‌دار نرم نشد. از نگاه‌اش می‌فهمیدم که مرا امتحان نکرده رد می‌کند.

مدیر که قصد همراهی داشت در صدد برآمد که جنبه‌های مثبتی در من پیدا کند و از جمله چنین گفت: حتما مغز فلانی از شاگردهای دیگری که تو پیدا کنی بیشتر تکامل یافته است و از این‌جهت کارهای تو را زودتر خواهد آموخت. ولی مغازه‌دار همچنان به‌من نگاه می‌کرد و مخالفت لجوجانه‌ای در قیافه‌اش به چشم می‌خورد. بالاخره این دو نفر بهانه‌ای جستند و بیرون رفتند تا بی حضور من آزادانه مشورت کنند. مثل دادرسانی بودند که برای صدور حکم تبرئه یا محکومیت متهمی به شور می‌روند. و من در دلهره تنها ماندم.

از کار یدی ترسی نیست. بارها امتحان کرده‌ام که تاب توانایی این کار را دارم. تاثیر کم‌غذایی ماه‌های اخیر را می‌توان جبران کارد. ولی بعضی نکات تکنیکی که مغازه‌دار گفت و نگه‌داشتن حساب صادرات و واردات مغازه از اموری است که پذیرفتن آن‌ها از طرف من جرات زیاد می‌خواهد. این برای من قلمرو ناشناخته‌ای است. سرمنزل کاملا جدیدی است. آیا از عهده برخواهم آمد؟ آیا باعث تایید بدگمانی‌های مغازه‌دار نخواهد شد؟ اگر کم و کسر بیاید چه پیش خواهد آمد؟ مبادا آبروی پنجاه ساله با یک اتهام ریخته شود؟

باز این خیالات را به یکسو می‌زنم. باید جرات داشت و مسئولیت قبول کرد. این شغلی که پس از این همه تکاپو گیر آمده تخته پاره‌ی نجات است. با این شغل می‌توان زنده ماند و مبارزه کرد. پس از نه ساعت کار در این مغازه هنوز چند ساعتی باقی است. روزهای تعطیل هم در اختیار من است. قبول جسورانه‌ی این شغل جواب به کسانی است که می‌خواهند مارا به‌مرگ از گرسنگی و دربه‌دری محکوم کنند. باید جسارت داشت…

دو شخص برگشتند و خوشبختانه من مجبور نشدم از قیافه‌ی آن‌ها نتیجه‌ی شور را بخوانم. مدیر خود به نتیجه‌گیری پرداخت: مرا برای پانزده روز به‌کار می‌گیرند و اگر در این مدت از عهده‌ی کار برآمدم بطور رسمی استخدام خواهند کرد. امیدوارم که امتحان پانزده روز دیگر برای من از امتحان امروز بسیار آسانتر خواهد بود.

«بازگشت به هاشمى رفسنجانى»، پیروزى بوش و آینده ایران و معضل اتمى

پس از انتشار سرمقاله آقاى ماشاء‌اله شمس‌الواعظین در روزنامه «شرق» تحت عنوان «بازگشت به هاشمى رفسنجانى» و نیز پیروزى جرج دبلیو بوش در انتخابات ریاست جمهورى آمریکا و تأثیراتى که مى‌تواند بر ایران و منطقه بگذارد، بویژه در رابطه با طرح خاورمیانه بزرگ، صداى آلمان گفتگویى داشت با آقاى مهدى خانبابا تهرانى، کارشناس مسائل سیاسى ایران.

متن سخنرانی مهدی خانبابا تهرانی در مراسم یادبود بیستمین سالگرد ترورعبدالرحمن قاسملو

متن سخنرانی مهدی خانبابا تهرانی در مراسم یادبود بیستمین سالگرد ترور عبدالرحمن قاسملو در برابر پارلمان اروپا (بروکسل) ۱۳ ژوئیه ۲۰۰۹ برابر با ۲۲ تیرماه ۱۳۸۸


خانم‌ها، آقایان، حضار محترم!
من، امروز به احترام دوست و هم‌رزم دیرینه‌ام دکتر عبدالرحمن قاسملو که بیست سال پیش در چنین روزی در وین، پایتخت اتریش همراه با عبداله قادری آذر و فاضل رسول محمود سر میز مذاکره با نمایندگان جمهوری اسلامی ترور شدند، به اینجا آمده‌ام تا در مقابل پارلمان اروپا در حضور شما، فریاد دادخواهی‌ام را به گوش نمایندگان پارلمان اروپا برسانم.


قاسملو در سیزدهم ژوییه ۱۹۸۹ در حالی ترور شد که بر اساس اعتقاد بر اصل گفتگو و مذاکره برای حل مسالمت آمیز مسئله کردستان به این ملاقات رفته بود. علیرغم مدارک غیر قابل انکار در هنگام ترور، دولت اتریش به پلیس و دستگاه قضایی این کشور اجازه اتمام تحقیقات و دادرسی پرونده را نداد. در نتیجه، این جنایت کم نظیر که در قلب یکی از کشورهای دموکراتیک اتحادیه اروپا به وقوع پیوست، بدون کیفر ماند.


پس ازگذشت بیست سال از این رویداد، نیروهایی مترقی و دموکرات ایرانی بر این باورند که بازگشایی پرونده این جنایت ضرورتی بدیهی و امری امکان پذیر است. عدالت و انسانیات حکم می کند که حقیقت این واقعه با اتکا به مدارک به دست آمده در هنگام ترور و با توجه به شواهد تازهتری که بخشی از آنها حاکی از دست داشتن محمود احمدی نژاد در این جنایت است، از طریق منابع قانونی آشکار گردد.

ادامه‌ی خواندن

ضرورت دامن زدن به یک جنبش صلح‌خواهی

    هر روز که می‌گذرد شایعه‌ی حمله‌ی نظامی کشورهای غربی علیه جمهوری اسلامی ایران بر پهنه‌ی خود می‌افزاید. همگان در انتظار پاسخ و واکنش ایران در مورد برنامه‌ی هسته‌ای‌اش بسر می‌‌برند و چشم‌ها به رهبری جمهوری اسلامی دوخته شده است. بسیاری بر این باورند و می‌دانند که کلید صلح و جنگ در دست حکومت ایران است، جنگی که می‌تواند برای مردم ایران پیامدهای دهشتناکی در بر داشته باشد. در این زمینه رادیوی صدای آلمان مصاحبه‌ای داشت با مهدی خانبابا تهرانی، تحلیلگر سیاسی مسائل ایران.


رادیو دویچه وله / مصاحبه‌گر: داود خدابخش

دویچه‌ وله: آقای خانبابا تهرانی، ایران تا حدود دو ماه دیگر فرصت دارد تا به پرسش‌های تاکنون بی‌‌پاسخ آژانس بین‌المللی در مورد برنامه‌ی هسته‌ای‌اش پاسخ قانع‌کننده‌ای بدهد. آقای البرادعی چندی پیش یکبار دیگر هشدار داد که این آخرین فرصت برای ایران است. گروه ۵+۱ هم در بیانیه‌ی شورای امنیت خواستار این پاسخگویی و در ضمن تعلیق غنی‌سازی شده است. حال به نظر می‌آید که مقامات ایران به هیچ وجه مسئله‌ی تعلیق را نمی‌پذیرند. از گوشه و کنار دیگر هم سخن از تهدیدهای نظامی به گوش می‌رسد و این احساس را ایجاد کرده است که خطر نظامی جدی است. حال شما خطر یک جنگ احتمالی را چگونه ارزیابی می‌کنید؟

تهرانی: واقعیت این است که از روزهای نخستی که تهدیدهای نظامی نسبت به ایران از جانب آمریکا بیان می‌شد و یا اصولا بسیاری از مطبوعات و رسانه‌ها صحبت از یک درگیری نظامی در مرزهای ایران می‌کردند، من بر اساس ارزیابی خودم از شرایط منطقه‌ی خاورمیانه‌ی بزرگ و اصولا هویت ژئوپولیتیک ایران در منطقه، باورم بر این بود که عمل نظامی روی مرزهای ایران کار ساده‌ای نیست که بتوان این عمل را در همان محدوده‌‌ی ایران مهارش کرد. بلکه اصولا برافروختن آتش جنگ یا تجاوز نظامی روی ایران از نظر من کل منطقه را دربر خواهد گرفت. به این جهت فکر می‌کردم این یک تهدید است و هنوز هم بر این باور هستم که با وجود تشدید این خطر حمله‌ی نظامی و تبلیغات گسترده‌ی جهانی که هست، هنوز هم من بر این عقیده هستم (البته با امیدواری) که یک حمله‌ی نظامی می‌تواند به وقوع نپیوندد، بلکه خردمندانی از همه سو، چه در جمهوری اسلامی، چه در آمریکا و در اروپا پیدا شوند و از بروز چنین حادثه‌ی خانمان‌براندازی جلوگیری بکنند.

اما تاریخ به ما نشان داده که در برخی موارد عاقلان یا خردمندان برای کارهایی خطرناکی مانند حمله‌ی نظامی و جنگ تعیین تکلیف نمی‌کنند. در تاریخ دیده‌ایم که بسیاری از دیوانگان بوده‌اند که توانسته‌اند با رها کردن یک تیر، آتش جنگ را برافروزند. هم در جنگ بین‌الملل اول شاهد آن بودیم و هم در جنگ بین‌الملل دوم که در اثر خودسری‌ها و کنج‌اندیشی‌های فاشیست‌های آلمانی این جنگ دامنه‌ی جهانی پیدا کرد. اما همانطور من گفته‌ام، فکر می‌کنم که راه‌حل‌های مسالمت‌آمیز هنوز در پیش پای ایران هست و جهان هم باید بیشتر به این مسئله بیاندیشد. صرفنظر از آن بخش کوچکی از محافظه‌کاران آمریکا که راه ‌حل را در گزینه‌ی نظامی می‌بینند، نظر من بر این است که مجموعه‌ی سیاستمداران اروپایی، صرفنظر از تهدید‌های لفظی مانند اظهارات آقای کوشنر، وزیر خارجه‌ی فرانسه در مورد حمله‌ی نظامی، که آنهم بخاطر جلب نظر جهان عرب است که منافع بزرگ فرانسه همواره در دنیای عرب بوده است و اینها برای تشدید آن جنگ سنی و شیعه و اعراب، بخاطر جلب آنها آقای کوشنر این حرف را می‌‌زند. در حالیکه از طرف دیگر، وزیر خارجه‌ی آلمان در گفتگویی که گویا با آقای روحانی داشته است، این امیدواری را به ایشان داده که راه حل دیگری هم هست، که آن را فعلا نمی‌توانند عملی کنند. من فکر می‌کنم سرانجام این کشمکشی که بر سر مسئله‌ی متوقف کردن غنی‌سازی آغاز شده و به تهدید جنگی انجامیده، یک فرمولی از طرف خود آژانس و کشورهای اروپایی پیدا شود که بتواند دو طرف را قانع کند، بدون اینکه اعلام شود که غنی‌سازی بکل متوقف شده است، بلکه غنی‌‌سازی زیر نظر کمیسیونی از اروپا و آژانس بتواند تا مدتی کنترل شود و به یک معنا توقفی از غنی‌‌سازی را به جهان القا کند.

اما با وجود همه‌ی اینها، خطر تهدید نظامی بالای سر ایران پرپر می‌زند. من معتقدم که موقعیت بسیار حساس است. در این موقعیت حساس کافی است که یکی از طرفین بصیرت را از دست بدهد و برود به سمت راه‌حل‌های غیرعقلانی.

دویچه‌ وله: حالا به نظر شما چه ابزار و راهکارهایی وجود دارد که می‌توانند مانع از یک رویارویی احتمالی نظامی شوند؟

تهرانی: من فکر می‌کنم دامن زدن به یک جنبش صلح‌خواهی و مقابله با جنگ یکی از کارهایی است که نیروهای صلح‌طلب داخل کشور ایران و در خارج کشور و همه‌ی کشورهای اروپایی و همه‌ی نیروهایی که طرفدار صلح و آزادی و حقوق بشر هستند، به دنبال آن بروند. من فکر می‌‌کنم ایجاد یک جبهه‌ی بزرگ صلح و مخالفت با جنگ در درون و بیرون مرزهای ایران یکی از راه‌ حل‌های عملی این کار است. این می‌تواند پاسخی باشد به آن عده‌ای که فکر می‌کنند فقط راه‌حل نظامی مشکل‌گشای مسائل خاورمیانه‌ی بزرگ است.

دویچه‌ وله: فکر می‌کنید یک برخورد نظامی احتمالی با غرب که شاید پای اسرائیل هم به میان کشیده شود، چه پیامدهایی برای همه منطقه و هم مردم ایران داشته باشد؟

تهرانی: بگذارید من به یک نکته اشاره کنم. به باور من بیخبری برخی از کوشندگان ایران در اپوزیسیون کنونی از خواسته‌های واقعی آمریکا در پهنه‌ی جغرافیای سیاسی خاورمیانه‌ی بزرگ کار را به جایی رسانده که آنها طرفدار حمله‌ی نظامی آمریکا به کشورشان شده‌اند. با این پندار واهی که شاید از راه این فشار نظامی استبداد حاکم ساقط شود و اینها از دست استبداد مذهبی خلاص گردند. این در حالی است که این جماعت صرفنظر از بی‌اطلاعی از مطامع ویرانگر چندملیتی‌ها و بدون توجه به سرنوشت حمله‌ی نظامی آمریکا به عراق، اصولا نمی‌تواند تصور کند که “بخاطر دستمالی قیصریه را به آتش می‌‌کشند”. و این آتش کل منطقه‌ی خاورمیانه‌ی بزرگ را در بر می‌گیرد و زمینه‌ی یک جنگ بین‌المللی پیش‌بینی نشده را آماده می‌کند. مسئله به این سادگی نیست که اگر به ایران حمله‌ی نظامی شود، اصولا آن جوامعی که به نحوی از انحاء تحت تأثیر ایده‌های مذهبی از طریق جنبش اسلامی ساکت بماند. افغانستان، عراق و کنارش الان پاکستان و بسیاری از کشورها خرمن‌هایی هستند که منتظر یک کبریت هستند که آتش بگیرند. من فکر نمی‌کنم اگر حمله‌ی نظامی به ایران بشود، بتوان تصور که این به اصطلاح تجاوز یا این حمله در چارچوب مرزهای ایران بتواند متوقف شود.

باور من این است که به هر دلیل و هر نگاهی باید یک عده‌ای از این خوش‌ خیالی بیرون بیایند که بدست نیروی بیگانه و قهر و آتش و فشار و غیره می‌شود یک مسئله‌ی بزرگ اجتماعی را حل کرد. باید یکبار به سرنوشت سیاستمداران محافظه‌کار آمریکا در بالکان و تکه پاره شدن آن خاک و سپس در پیش بودن همین برنامه در عراق توجه کنند. قدر مسلم سیاستگزاران شرکت‌های چندملیتی نگران حقوق مردم ایران و تمامیت کشور نیستند. از این روی حاکمان کوتاه بین جمهوری اسلامی وظیفه دارند با عنایت به حساس بودن این مرحله‌ی تاریخی از کشور، بجای دامن زدن به جدایی ملی، یا به توجهی به حقوق اقلیت‌های فرهنگی که ساکن سرزمین ایران هستند، و با پذیرش اصل برابری حقوق شهروندی ایرانیان و حقوق انسانی و ملی تمامی ساکنان این سرزمین در راه وفاق ملی و حاکمیت مردم که تنها ضامن یکپارچگی و ایستادگی در مقابل خطر حمله‌ی نظامی است قدم بردارند و از این طریق یک اردوی بزرگ از صلح‌خواهان را به یکدیگر پیوند دهند و از این طریق موجب حفظ یکپارچگی کشور بشوند.